-
گرومپ
شنبه 24 آذر 1386 23:21
اونروز ساعت سوم امتحان مبانی کامپیوتر داشتیم. بعد از ناک اوت شدن خانم سلطان زاده و نیامدنش به مدرسه به خاطر ناراحتی قلبی اش یک دبیر جدید برایمان آوردند که توپولی و سفید بود و خیلی سخت گیر... خلاصه زنگ تفریح دوم با مریم و هدی هشیار روی لبه دیوار بالای باغچه ها که درست زیر پنجره کلاسهای طبقه اول بود نشسته بودیم و درس می...
-
نامه دوم پریسا
شنبه 24 آذر 1386 00:15
رست همون روزی که اون اتفاق کذایی واسه شیرین بیچاره افتاد، نامه دوم پریسا هم توسط پیک همیشگی یعنی منصوره قربانی به دست ما رسید... این نامه با نامه اول که سراسر غم و اندوه و یادآوری خاطرات گذشته کمی متفاوت بود. حالا دیگه پریسا به محیط جدید عادت کرده و به نکات مهمی هم رسیده بود. و البته گله کردن از بنده که کار همیشگی...
-
ترس نماز
پنجشنبه 22 آذر 1386 12:56
واقعا یکی از معضلاتی که همیشه توی مدارس با حجاب برتر وجود دارد نماز زوری است و باید اعتراف کنم که هیچ کسی را ندیدم که به خاطر زور آنها نماز خوان شده باشد. کسی که نماز خوان بود هم حتی حاضر نبود توی مدرسه نماز بخواند چه برسد به کسی که اصلا نماز نمی خواند. چرایش هم واضح است. وضو گرفتن توی اون شرایط سخت مهمترین دلیلش است....
-
مافیای ما
چهارشنبه 21 آذر 1386 11:49
اون روز ،اساساً روز ضد حالی بود...اول که صبح خواستیم بزن بکوب دوباره راه بیاندازیم اما ناظم اولها زودی آمد و متفرقمان کرد. در عوضش رفتیم طبقه اول کلاس 304 یک بزن برقص حسابی راه انداختیم... بعد زنگ تفریح دوم بود داشتیم با فهیمه تنبد ترقه دم در کلاس خودمان ادای دبیر ادبیات و رقص معروف سمیرا را در می آوردیم دبیر شیمی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آذر 1386 16:44
ببخشید بچه ها اما یک ناقصی توی خاطره 18 آذر بود که اصلاح شده...خواستید یک سر بهش بزنید...با عرض پوزش...
-
حسنی به مکتب نمی رفت ...
سهشنبه 20 آذر 1386 16:41
بارها شده بود این ضرب المثل را به کار برده باشم و یا شدنیده باشم " حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت "... اما هیچوقت نشده بود خودم نقش حسنی را بازی کنم ولی اون جمعه به خاطر حسابان و آفریقای جنوبی حسنی هم شدیم (یاد دوران راهنمایی بخیر همیشه نقش حسنی را بازی میرکردم... یادتونه؟...خانم شیردست؟... همون برنامه...
-
روز با شکوه
دوشنبه 19 آذر 1386 15:51
اونروز از اون روزهایی بود که کمتر کسی می تواند اونرا فراموش کند شاید با شکوهترین و بزرگترین مراسم رقصی بود که تا اون روز توی اون مدرسه برگزار شده بود. زمانش هم بین ساعت 7 تا 7.5 صبح بود. با چند تا قر کوچولو فهیمه و شبنم مثل خیلی روزهای دیگه شروع شد و کم کم بالا گرفت... الهام هاشمی کیا را آوردیم و اون هم هرچه در چنته...
-
تولد مبارکیه پریسا عزیزه
یکشنبه 18 آذر 1386 01:07
پریسا جان ، دوست گلم تولــــــــــدت مبــــــــــــارک یا کاملتر اینکه آغاز بودنت مبارک
-
18 آذر...
شنبه 17 آذر 1386 23:21
پریسا می دونی این چه روزیه؟ تولدته (البته نه تنها تولد تو بلکه تولد منصوره قربانی هم هست که همیشه نقش پیک تو و ما را بازی می کرد...تولدت مبارک منصوره...) ... اون روز من ونیکو و نجمه هر کداممان کادویی که برای تولدت خریده بودیم دادیم به منصوره قربانی تا بهت بدتشون... من یه گردن بند نقره خریده بودم از تجریش بقیه را نمی...
-
نمکیه...
جمعه 16 آذر 1386 14:36
من همیشه چند روز اول ماه رمضان که میشد خیلی کسل می شدم.بدنم عادت نداشت خیلی ساکت و کم حرف می شدم.درستتر بگم تشنگی خیلی اذیتم می کرد اما بعد چند روز میشدم مثل همیشه انگار نه انگار که روزه ام...روز سوم ماه رمضان بود. بعد یک روز طولانی و خسته کننده ته سرویس مدرسه لم داده بودم و بیرون را نگاه می کردم. اصلاً تو باغ نبودم...
-
زهرا گل خانم
پنجشنبه 15 آذر 1386 12:27
زنگ آخر بی کار بودم می خواستم از کتابخانه حل المسائل فیزیک بگیرم. رفتم توی کتابخانه مسئولش نبود. دیدم یک کلاس اونجا تشکیل شده کلاس 103 است.اینو وقتی فهمیدم که روباه بهم لبخند زد اما نگاه من به سمت دبیر هنرشان خشک شده بود باورم نمی شد که یک بار دیگه دبیر کلاس اول دبستانم را میبینم. زهرا چیت ساز دبیر کلاس اولم توی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 آذر 1386 01:36
-
میان ترم حسابان
پنجشنبه 15 آذر 1386 01:15
از بین امتحان های میان ترم فقط حسابان مانده بود که چون می خواستن هماهنگ برگذار کنند هیچوقت فرصت نشده بود.دست آخر هم امتحانها جداجدا برگذار شد و حسابی در حق بچه هایی که با آفریقای جنوبی حسابان داشتند از جمله ما و نجمه اینا اجحاف شد. آخه حسابان با دو تا دبیر بود به غیر از آفریقای جنوبی حسنی هم بود که حسابان تدریس میکرد...
-
مهندس مونومی
سهشنبه 13 آذر 1386 20:14
اگر می بینید تا حالا اسم این مهندس را نشنیدید دلیلش این نیست تازه وارد مدرسه ما شده یا تازه من باهاش دوست شدم، دلیلش اینه که من این را تازه روی فائزه غلامی گذاشته بودم.(مهندس مصطفی مونومی) مونومی یه اصطلاح قدیمی به زبان برزیلی بود که توی یکی از فیلمها شنیده بودم و معنیش عزیزیه که خیلی آرامه... نمیدونم توانستم معنی اش...
-
فقط 3 دقیقه
دوشنبه 12 آذر 1386 21:33
باز کلاس من طبقه اول بود و بقیه بچه ها طبقه سوم. از بخت بد من ، کلاس 103 هم طبقه اول بود که باعث می شد مدام نیکو بهم تذکر بده که حواست جمع باشه ... اون روز خیلی حالم بد بود و گلاب به رویتان مدام بالا می آوردم واسه همین هم نیکو اینا گفتن که زنگ تفریح تو نمی خواهد بیایی بالا ما می آییم پایین. خلاصه طبقه اول نشسته بودیم...
-
خداحافظ دبیر برنامه نویسی
دوشنبه 12 آذر 1386 12:10
دو جلسه ای بود که کلاسهای برنامه نویسی کامپیوتر تشکیل نمی شد. اون هم به دلیل نیامدن دبیرش که اگر یادتون باشه خانم سلطان زاده ، یک دختر جوان و به قول معروف اهل حال بود . بالاخره فضولی ما بیشتر از دو جلسه دوام نیاورد و رفتیم از ناظم خودمان علت نیامدن دبیر کامپیوتر را پرسیدیم. وقتی بهمون دلیلش را گفت خیلی ناراحت شدیم...
-
سطل آشغال اندازون!!!
دوشنبه 12 آذر 1386 12:09
توی هر طبقه مدرسه یکی دوتا سطل بزرگ بود حدوداً 90 سانت ارتفاعش بود و 50 سانت هم قطر دهانه اش که البته تا پایینش می رسید دیگه نزدیک 30 سانت می شد. درست بعد از امتحانهای میان ترم اولین روزی بود که می آمدیم مدرسه و از سر بیکاری با عاطفه واسه خودمان یه تفریح درست کردیم اون هم انداختن بچه ها توی اون سطل آشغالها بود که...
-
سوال اینجاست...
یکشنبه 11 آذر 1386 20:29
اونروز سر زنگ نگارش داشتم مشقهای حسابان ساعت بعدم را می نوشتم و آیدا هم داشت برایم یک جریانی را با آب و تاب تمام تعریف می کرد. یهو به سرم زد به یاد روزهای خوش پارسال سر کلاس ادبیات باز ساز خودم را کوک کنم و یه صفایی به حال و هوای یکنواخت کلاس بدهم. خلاصه لوله خودکار بیک و یه تیکه کوچیک کاغذ و یه خورده چسب هم از ته...
-
توپ موتی
شنبه 10 آذر 1386 11:31
طبع معمول هر روز صبح توی راهرو طبقه سوم با بچه ها نشسته بودیم یکسری از اولها که چه عرض کنم بچه های 103 همون دارو دسته ای که مونا و روباه و ... جزوشون بود داشتند با توپ موتی (توپ برگشتی) بازی میکردند. البته بازی چه عرض کنم تو سر و کله ما می زدند. یکبار توپ خورد توی سر من و من هم بدون اینکه متوجه شوند توپ را قایم کردم...
-
لینک جدید...
جمعه 9 آذر 1386 14:04
اگر یه نگاهی به لینکهای دوستان بکنید دوتا لینک جدید میبینید . یکی مدرسه و دیگری خاطرات من و همکارانم. این دو تا لینگ مربوط میشه به وبلاگهای معلمها. خاطراتشون و ...برای من خیلی جالب بود که از دید اونها به خودمون نگاه کنم یه سری به اونها بزنید بعضی هاشون جالب هستند.
-
ابهت مدیر!!!
جمعه 9 آذر 1386 13:32
اون روزنیکو اینا دو زنگ پشت سر هم شیمی داشتن و زنگ تفریح قبل نیامده بودند بیرون. وقتی زنگ تفریح دوم با نجمه رفتیم کلاس نیکو اینا دیدیم همه از شدت خنده روی زمین ولو شدن و بسکه خندیدین اشکهاشون جاری شده. هرچی می پرسیدیم که"چه خبره؟ به ما هم بگین" یه چیزهای نا مفهومی همراه با غش غش خنده می گفتند. صبر کردیم تا خنده هاشون...
-
بنده های رنگارنگ
پنجشنبه 8 آذر 1386 21:27
خدایا به بنده های رنگارنگتم شکرنه به یک سری از اولها که این قدر پر رو هستند که روی سنگ پا قزوین را هم سفید کردند نه به این یکی که اون روز دم در کلاس 304 سبز شده بود. زنگ تفریح بود داشتم با بچه ها حرف می زدم . یک اولی ریزه میزه که دم در کلاس ایستاده بود توجهم را جلب کرد که به حالت اجازه گرفتن دستش را بالا نگه داشته...
-
7 -8 تا فحش
پنجشنبه 8 آذر 1386 11:47
اونروز به خاطر من بچه های کلاس اول 105 یه 7-8 تا فحش ناب نوش جان کردن. خدوتتون عرض کنم اون روز ما امتحان ریاضی داشتیم و داشتیم توی راهرو بر خلاف همیشه به شدت درس می خواندیم آخه امتانهای آفریقای جنوبی دست کمی از امتحانهای شیمی هدیه تهرانی نداشت. بچه های کلاس 105 هم به شدت در حال زدن و رقصیدن بودن و ما هم واسه اینکه یه...
-
دبیر فیزیک
دوشنبه 5 آذر 1386 13:49
آخ دبیر فیزیک سال سوم که یادم می آید خوابم می گیره با اینکه از اون روزها خیلی گذشته اما کلاس های خواب آور و ملال آورش هیچوقت یادم نمیره. یه آدم وارفته و نا مرتب با مقنعه کج و کوله، که با تون صدای بسیار آرام و یکنواخت درس فیزیک را درس میداد. واقعاً در حیرتیم که چرا دبیر فیزیکی به خوبی نخود(دبیر فیزیک سال دوم) را باید...
-
جاسوس 103
یکشنبه 4 آذر 1386 15:06
اونروز رفته بودم تا باقی مانده پول کمک به مدرسه!!! را به ناظممان بدهم. ناظممان داشت مبلغ را توی دفترش وارد میکرد تا به من رسید بده که نیوشا(روباه) سراسیمه وارد دفتر شد و گفت که خانم مریم هم بود با اونها که قبلاً گفتم. اول متوجه حضور من نشد اما وقتی دید دارم با ناباوری نگاهش می کنم هل شد و با سرعت رفت. باورم نمی شد که...
-
ستاره مظلوم
یکشنبه 4 آذر 1386 14:58
اونروز باز دبیر شیمی می خواست که امتحان بگیره اما این بار بردمان نمازخانه مدرسه. پیش دانشگاهی ها هم اونجا بودن. آنها امتحان زبان داشتن به پیشنهاد ناظم اونها یکی در میان نشاندنمان. برگه ها را پخش کردن و امتحان شروع شد و از همان اول ستاره دستش را برد بالا اما دبیر شیمی به عادت همیشگی اش گفت "سؤال جواب نمی دهم" و بی...
-
پای عاطفه
جمعه 2 آذر 1386 15:04
مسخره است ولی خنده داره. خودتون قضاوت کنید. اونروز صبح هم داشتم مثل خیلی روزهای دیگه توی حیاط راه میرفتم ودرس می خواندم که دیدیم عاطفه با عصا و پای گچ گرفته وارد مدرسه شد. اشتباه نکنید اینجایش خنده نداشت. گویا روز قبلش موقع تمرین والیبال توی باشگاه اسدی خورده زمین و پایش زیرش مانده و مو برداشته.خلاصه داشتم همچنان درس...
-
سر زنگ کامپیوتر
جمعه 2 آذر 1386 15:00
بگذارید اول این را بگم که دبیر کامپیوتر ما یک دختر بسیار جوان و لاغر اندام و خوش رو بود که چون فکر نکم دیگه هیچوقت تدریس کرده باشد برخلاف همیشه اسمش را می برم. اون روز ساعت سوم دبیر ما بریش مشکلی پیش آمده بود و رفته بود و من هم به پیشنهاد نیکو رفتم سر کلاس کامپیوتر آنها. چه کلاسی هم بود. یکی داشت پا تخته تمرین حل می...
-
دستگیره
جمعه 2 آذر 1386 14:59
کلاس 304 را باز آورده بودن طبقه سوم درست کلاس سوم از سمت چپ راهرو. اون کلاس یک ویژگی خاص داشت و آن هم دستگیره در کلاس بود که خراب بود. اون روز بچه ها هم امتحان شیمی داشتن و هم امتحان جامعه شناسی و خداییش را بخواهید وقتی کسی با هدیه تهرانی امتحان شیمی داشت فرصت نمی کرد اصلاً لای کتاب دیگه ای را باز کند به خصوص اگر درس...
-
سارا علیزاده
شنبه 26 آبان 1386 19:11
اون روز امتحان زبان داشتیم و طبق همیشه من سراسر استرس بودم. آخه می دونید من زبانم تعریفی هیچ وقت نبوده ( خودتان که بهتر می دونید).پارسال نجمه و فائزه بودن که بهم کمک می کردن و امسال هم این مسئولیت افتاده بود گردن آیدا وحدت بیچاره. خیلی وقتها از دستم عصبانی می شد. بهش حق می دادم که از دست نفهمی هایم کلافه بشه و اون روز...