آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

خالی بندان در جهان صنعت گرند

از هرچه بگذریم از خالی بندی های بچه های سرویس نمی شه گذشت.کلاً همیشه توی سرویس ما خالی بندی روا بود البته اکثر اوقات صبح ها. علتش هم این بود که صبح ها بچه های راهنمایی هم با ما می آمدند و امان از خالی بندی هاشون و صد البته حافظه ضعیفشان. البته همیشه همین طوره آدم دروغگو کم حافظه است. باورتان نمیشه چند بار توی سال بعضی از این خالی بندی ها را می شنیدیم. اما بشنوید از یک صبح زیبای یک روز شنبه و بچه های راهنمایی که با انرژی مضاعفی که ناشی از استراحت روز تعطیل بود، به نقل خالی بندی ها مشغول بودند. یکی از آنها که یکی دو سالی از لبنان به ایران آمده و شبیه آنها هم تا حدودی بود داشت از یک مرغ صحبت می کرد که پدرش در سفر آخری که به لبنان داشته برایش خریده و به ایران آورده. البته سوء تفاهم نشه این مرغی که میگم اسباب بازی بود...." بابام یه مرغ اسباب بازی برام آورده که هر روز صبح که میشه یه تخم می گذاره و بعدش تخم مرغه جوجه میشه و جوجه اش هم که اسباب بازیه شروع می کنه به آواز خواندن بعد که باهاش شروع کنی حرف زدن کم کم پاهاش سرخ میشه و بعدش پر در میاره و بزرگ میشه !!!! و هر روز هم این کار تکرار میشه".... داستان که به اینجا رسید ما 6 تا دبیرستانی که همیشه ته سریس مدرسه می شستیم دیگه نتوانستیم خودمون را کنترل کنیم و زدیم زیر خنده. بین خنده ها از دختره پرسیدم بابات چند وقته اومده؟ گفت یه دوماهی میشه... گفتم پس دیگه خونتون اسمش مرغ داریه؟ و بچه ها زدند زیر خنده وقتی خنده ها افتاد یکی دیگه شان شروع کرد به خالی بندی...."آره چند تا از پسر های خوش تیپ محلمون یک روزنامه ای زدن که فقط تویش پسرهی خوشگل را استخدام می کنند و به پوز زنی اونها هم دخترهای خوشگل محله هم یک روزنامه زدن که فقط دخترهای خوشگل را استخدام می کنند. تازشم خواهر من هم رفته!!!"... اینو که گفت باز خنده ماها رفت هوا به قول الهام هاشمی کیا این خالی بندی دوتا نکته اشت یکی اینکه به خوشگلا همین طوری مجوز واسه راه انداختن روزنامه می دهند و به من و تو از این مجوزها نمی دهند و دوم اینکه خواهر این ایکبیرهم  جزو دخترهای خوشگل محله است (یه توضیح کوچیک بدهم بد نیست. ماها زیاد از این دختره دل خوشی نداشتیم بسکه پررو بی ادب بود و البته این صفتی هم بهش داده بود توی بیجا نبود.حالا را نمی دونم ولی اون موقع ها همینی بود که الهام گفت)... گفتم: خدا زیادشون کنه ما که بخیل نیستیم و از سرویس مدرسه پیاده شدیم و همچنان می خندیدیم و این شروع پر انرژی یک هفته بود....

نظرات 6 + ارسال نظر
جواد جمعه 23 فروردین 1387 ساعت 03:00 ب.ظ http://prepay.ir/?referid=508

سلام دوست عزیز:
وبلاگ خیلی جالبی داری،اما حیف نیست که وبلاگی با این همه بیننده و بااین همه جذابیت بدون هیچ سودی بمونه.من به تو پیشنهاد می کنم تا تو گروه prepayعضو بشی وبرای هرکلیکی که توی وبلاگت میشه 20 تومان پورسانت بگیری.همچنین گروه prepayمزایای دیگری ازجمله درامدمادام العمر داره که می تونی برای کسب اطلاعات بیشتروثبت نام روی لینک زیر کلیک کنی:
باتشکر-خداحافظ

الهام جمعه 23 فروردین 1387 ساعت 05:24 ب.ظ

یه بار هم یادمه یکیشون می گفت باباش یه عالمه آدامس باربی آوده و هر هفته قرار بود واسه همه ما دفترچه باربی بیاره تا ما هم دفترچه رو پر کنیم و جایزه بگیریم !

ای بابا خالی بندی که خرج نداره که...می بندی دیگه یادش بخیر

علی اکبر یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 03:20 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
تا باشه از این خالی بندیها حداقل خنده که رو لبها میاره...
البته اینها از اون شاخداراش بودن...
جالب بود...اصولا دخترها خالی بندیهاشون تابلو هستش...
اینم بگما که فکر کنم بلد نیستن خالی یا دروغ بگن...حالا خوشحال نباش ...تعداد اندکیشون اینطورین...البته یکیشون هم شمایین که خالی مالی تو کارتون نیست...خداروشکر

موفق باشی

حق با شماست اون موقعها دروغ بلد نبودن بگن اما حالا بچه ها اینقدر راحت دروغ میگن که حتی اگه خودتم طرف قضیه باشی یک درصد احتمال میدی شاید دارن راست میگن و تو داری اشتباه می کنی!!!!
تو خاطره ها نمیشه خالی بست چون اون آدمهای تو داستان خودشون داستان را می خوانند و خالی اش را در می آورند از اول گفتم طبق دست نوشته های اون موقع خودم می نویسم هنوزم سر حرفم هستم....

جواد چهارشنبه 28 فروردین 1387 ساعت 07:35 ب.ظ http://tebyab.blogsky.com/

دوست عزیز سلام:
وبلاگ جالبی داری، می خواستم بگم اگه با تبادل لینک موافقی یه سری به وب من هم بزنی وخبربدی تا با هم تبادل لینک داشته باشیم.
باتشکر

علی چهارشنبه 28 فروردین 1387 ساعت 11:08 ب.ظ http://ghost-town.blogsky.com

تو یه کتابی همین چند وقت پیش خوندم نوشته بود تخس.
البته کتاب پر غلط غلوط بود.راستی و درستیش با ویراستار کتاب ۱۹۸۴.

مرسی حق با شماست آره دیکته درستش همینه... تخس

ایلناز شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 04:32 ب.ظ

آخه ادم تو اون سن همه چیزو باور می کنه حتی یه همچین خالی بندی هایی رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد