آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

گاو و کمال الملک

بلاخره روز موعود فرا رسیده بود و  وقت اجرای خورده نمایشهایی بود که گه گاهی بچه ها واسش تمرین می کردند و از جمله من که نقش گاو را داشتم و به این هوا کلاسها را جیم می زدم. البته نا گفته نماند من واقعا توی اون نمایش ها نقشی نداشتم و نقش گاو یک نقش مجازی بود واسه دو در کردن کلاسها.به خصوص کلاسهای کسل کننده و ملالت بار میسیز دی. خلاصه زنگ اول که ادبیات داشتیم همگی رفتیم توی نمازخانه.ما به همراه مگس بی باک(دبیر ادبیاتمان) و ... گروه نمایش کلاس 302 تقدیم می کند... اول نوبت نمایش گاو بود. نقش مشت حسن را که یک زمانی عزت الله انتظامی بازی کرده بود را به ندا حسن زاده داده بودند یعنی در حقیقت یکی از دو تا شاگردهای درس خوان و باهوش کلاس و الحق والانصاف که خیلی خوب بازی کرده بود. همیشه نُرم این بوده که دانش آموزان خیلی درس خوان و زرنگ آدمهای بی استعداد کلاس باشند در ضمینه ورزش و هنر اما این کلاس از این لحاظ هم با بقیه کلاس ها فرق داشت. کلاً همه بار کلاس روی دوش 5 الی 6 نفر از بچه های کلاس بیشتر نبود که یکسری به خاطر شیطون بودن پررنگ بودند و یکسری هم به خاطر مفید بودن و بقیه بچه ها نقش خنثی را در کلاس بازی می کردند و خیلی هایشان را می شد گفت که اصلاً متوجه بود و نبودشان هم نمی شدیم. بقیه نقشهای نمایش را که خیلی کمرنگ بود را به مریم خادم و دیندار و چندتای دیگه داده بودند که اگر اصلاً از کار آنها حرف نزنم سنگین تره. بعد از تمام شدن نمایش گاو که البته تنها تکه کوتاهی از کل نمایشنامه بود نوبت رسید به تکه نمایش کمال الملک. نقش رضاخان را نازنین جواهری بازی می کرد که واقعا هم برازنده اش بود و با اون صدای بم کرده و توی گلو انداخته اش اگر چشمهایت را می بستی باورت می شد که این رضاخانه که با این ابهت و سفت و محکم داره جمله ها را ادا میکنه. خداییش سیبیل هم خیلی بهش می آمد و کلی با بچه ها سر سیبیلهایش خندیدیم و بیشتر از همه به کتی که رضاخان پوشیده بود خندیدیم که واقعاً به تن نازنین زار می زد و می گفت: یکی منو در بیاره... ولی بازی نازنین هم حرف نداشت. نقش مقابل نازنین را مریم بیات بازی می کرد یعنی یکی دیگه از اون دوتا شاگرد زرنگ های کلاس و از اونجا که در واقعیت هم مریم انسان آرام و محجوب و سنگین و رنگین و مودبی بود، نقش کمال الملک واقعاً برازنده اش بود به خصوص متانتی که در صدایش موج می زد واقعا گوش نواز بود.(درست مثل جمشید مشایخی!!!!) نمایش دوم نسبت به نمایش اول خیلی بهتر بود و کاملا یک نمایش معقول بود. خب البته ناگفته نماند که کارگردان نمایش دوم بر عهده لاریسا تمجیدی دختر همون حمید تمجیدی کارگردان بود و ازش این انتظار را هم داشتیم که یک مثقال هم که شده از خودش استعداد نشان بدهد که البته نشان هم داد و بی انصاف هم نباشیم از پدرش هم بهتر بود. اون روز بعد نمایش به این نتیجه رسیدیم که اگه ما سومها بخواهیم نمایش بسازیم خیلی خوب از پسش بر می آییم ولی در عوض این اولها هستند که فرت فرت نمایش درست می کنند که یکی از یکی مزخرف تر بی محتواتر و بیمزه تره. خب البته مربی پرورشیان هم خوبه و اصلا مثل مربی پرورشی ما یا همون یگانه که مشاورمان هم بود دنبال داستانهای واقعی و اکشن و دردسرساز نمی گرده و آدم معقولیه. و سعی می کنه استعدادش را در زمینه داستان سرایی توی نمایشنامه ها حرام کند که اعتراف هم می کنم خیلی هم در این زمینه بی استعداد بود. یاد نمایشهای دوران راهنمایی بخیر که بتزی می کردیم اون موقعها بیشتر نقش های پسر بچه های تقث(والله نمی دونم این کلمه را چه جوری می نویسند اگر می دونستید به ما هم بگید که معلومات عمومی مان بالا برود) را می دادند من بازی کنم یا آدمهای بدجنس و زورگو. آخه من همیشه نسبت به هم سن و سالهایم گنده تر بودم. علیمردان خان، گرگ بد گنده، حسن کچل، حسنی و... عجب دورانی بود. یاد تارزدن اون دختره تارا بخیر. عجب پنجه ای داشت با اون سن کم عجب تاری می زد واقعا آدم را از خود بی خود می کرد دروغ نیست اگه بگم هنوز تمی که می زد توی گوشمه. خیلی دگرگونم کرد. یا اون دختر مو بور که ما بهش می گفتیم پرطلا عجب ضربی میزد همه را به قر انداخته بود حتی مدیرمان خانم طهوری را. یاد آوری اون روزها حتی تو دوران دبیرستان هم برایم عجیب بود.  هیچوقت باورم نشد که از یک مدرسه کلاً طاغوتی وارد یه مدرسه کمپلت اسلامی شده ام و مسلما دیگه خبری از تار و ضرب و ارگ و آرشیو لباسهای جور وا جور نیست. حتی از کیکهای خوشمزه و چند طبقه ای که مامان غزل می پخت و می آورد مدرسه و بین بچه ها تقسیم میکرد اونم توی روزهای مهم. روحش شاد.غزل را گفتم. دوستی که از دوم دبستان تا سوم راهنمایی باهم توی یک کلاس بودیم. خبر فوت اون هم بر اثر یک اتفاق ساده خبری بود که واقعا برای مدتی من را بهم ریخته بود البته این جریان بر میگرده به بعد از دوران دبیرستان که به وقتش ازش حرف میزنم.

نظرات 3 + ارسال نظر
علی اکبر پنج‌شنبه 15 فروردین 1387 ساعت 11:39 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
نگفتی که این نقش رو خوب ایفا کردی یا نه؟
چه مثالی برای نازنین زدی ... با این تعریفات که کردی میخورد مرضیه برومند باشه ...
توی این کلمه منم موندم ... فکر کنم درست نوشتی ...
از همون اوایل روی بچه ها اسم میگذاشتی مگه نه؟
روحش شاد...
موفق باشی

من در تمام طول زندگی ام اون نقش را با تمام وجودم خوب بازی کردم و هیشکی مثل من نمیتونه نقش خر را بازی کنه اونم خر مشت حسن...
آره تعبیر خوبی کردی مرضیه برومند
اسم گذاشتن روی خودم و دوستام بزرگترین تفریح من بوده البته نه القاب زشت
ممنونم از احساس هم دردی ات

لاریسا تمجیدی دوشنبه 9 اردیبهشت 1387 ساعت 07:16 ب.ظ

خب البته ناگفته نماند که کارگردان نمایش دوم بر عهده لاریسا تمجیدی دختر همون حمید تمجیدی کارگردان بود و ازش این انتظار را هم داشتیم ... لوس !
با سمانه حجت و نازلی و معصومه در ارتباطم
سلام به خانواده مهربانت برسون .
ارادتمند شما لاریسا تمجیدی

اینم لاریسا خانم...

m جمعه 4 فروردین 1391 ساعت 08:53 ب.ظ

سلام
ببخشید ولی تا جایی که من می دونم آقای تمجیدی و خانواده شون سال هاست در کانادا زندگی می کنن. پس چه جوری با شما هم کلاس بودن؟

من در مورد سال 76 تا 80 صحبت میکنم ...من هنوزم با لاریسا جان در تماس هستم مرسی که نظر دادید. از اون روزها بیش از 13 - 14 سال میگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد