آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

ترس نماز

واقعا یکی از معضلاتی که همیشه توی مدارس با حجاب برتر وجود دارد نماز زوری است و باید اعتراف کنم که هیچ کسی را ندیدم که به خاطر زور آنها نماز خوان شده باشد. کسی که نماز خوان بود هم حتی حاضر نبود توی مدرسه نماز بخواند چه برسد به کسی که اصلا نماز نمی خواند. چرایش هم واضح است. وضو گرفتن توی اون شرایط سخت مهمترین دلیلش است. خوب در آوردن کفش و جوراب و به هر حال زمستانها و آب سرد مدارس و حتی اگر هم آب گرم باشد هرکی ممکنه سینوزیت بگیره. چه اجباری است وقتی می شود دو ساعت بعد به راحتی نمازت را توی خانه بخوانی با اون مشقت توی مدرسه نماز خواند؟ یک زمان هست که تا آدم برسد خانه نمازش قضا میشود اما توی مدرسه ای  که ساعت 3 تعطیل می شد همه فرصت میکردند در خانه و به راحتی نماز بخوانند... در یک جمله می شود گفت که این روش غلط هیچکس را نماز خوان که نکرد که هیچ باعث شد بعضی ها به گفتن دروغهای مختلف عادت کنند و گاهی هم اتفاقهای بدی مثل اتفاقی که اون روز ساعت نماز واسه دوتا از بچه ها افتاد ،بیفتد. اون روز زنگ نماز مدیر مدرسه که همه به خاطر اخلاق غیر قابل پیش بینی و سگش ازش عین چی می ترسند برای ارشاد بچه ها و فرستادن زوری به نماز آمده بود حیاط و داشت تمام سوراخ سمبه های مدرسه را دنبال بچه هایی که نرفته بودند نماز می گشت. از قضا گلاب به روتون من داخل یکی از سرویسهای بهداشتی بودم و وقتی صدای اون را شنیدم خیلی خونسرد آمدم بیرون و رفتم که دستم را بشورم. درست همین موقع بود که دوتا اولی از ترس مدیر آمدند تا توی یکی از دستشویی ها قایم بشوند و چون فقط دستشویی که من ازش بیرون آمده بودند جفتشان رفتند داخل همان و بلافاصله مدیر از را رسید. من بهش سلام کردم و رفتم سمت نمازخانه و از پشت پیلوت دور زدم و رفتم سمت ساختمان و رفتم طبقه اول 304 پیش فائزه که داشت درس می خواند. درست همون موقع بود که صدای فریادهای گوشخراش مدیر مدرسه ما را به خودمان آورد. از پشت پنجره به نظاره ایستادیم... مدیر با تمام وجود فریاد میزد: کثافتها آشغالها، آئــ....(اسم مدرسه) جای این کثافت کاریها نیست، لش های کثافت و ... از طرف دیگه مریم هم لباسهای مدرسه را عوض کرده بود و می خواست برود از مدرسه بیرون.اون هم توی یکی دیگر از دستشویی ها پنهان شده بود و با پیدا کردن اون دوتا اولی بخت برگشته که یکیشون هم شیرین بود توسط مدیر مدرسه، مریم توانست با کمک پیش دانشگاهی ها قصر در بره و از مدرسه بره بیرون (اون ساعت آخر خروجی داشتند)... اولها را بردند قتلگاه و بعداً از عاطفه شنیدیم که بهشون گفتن که از شما دوتا تعهد نمیگیریم ازش تعهد دادن هم ندارید مامانهایتان را بگویید بیایند مدرسه ... دلم واقعا به حالشون می سوخت . آش نخورده و دهن سوخته. ناشی گری کردند و گرنه این بدترین راه برای قصر در رفتن از نماز بود. شیرین را که وصفش را قبلا کرده بودم خیلی دختر خوب و آرامی بود و اون دوستش هم که همراهش بود هم همین طور. اصلا تنها وصله ای که بهشون نمی چسبید همین بود...خلاصه فردای اون روز ساعت طرفهای 8 صبح بود که مامان شیرین آمده بود مدرسه و ما وقتی داشتیم می رفتیم سر کلاس اون را توی دفتر شیشه ای دیدیم که مدیر داشت بهش می توپید و مامان بیچاره عین ابر بهار گریه می کرد ... فردای اون روز شیرین مدرسه نیامد و همه جا پر شد که اخراجش کردند. عاطفه خیلی دمق شده بود ازم پرسید حالا چی میشه؟ گفتم: فردا بر میگرده مدرسه. گفت نه اخراجش کردند.گفتم: عاطفه جان اولین خطا جریمه اش 1 روز اخراجه مگر اینکه جلسه شورا تشکیل بشه که می دونیم نشده و همین طور هم شد. فردای اون روز شیرین اومد مدرسه اما تمام مدتی که من دیدمش سرش را انداخته بود پایین و طبق گفته بقیه حتی یک کلمه هم با کسی حرف نزده بود. والله من هم جای اون بودم با اون آبرو ریزی که مدیرمان در آورد رویم نمیشد سرم را بلند کنم...امان از این نماز زوری...

نظرات 4 + ارسال نظر
علی اکبر پنج‌شنبه 22 آذر 1386 ساعت 08:36 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
داستان این خاطره احتمالا برای خیلی ها پیش اومده برای منم همینطور در دوران خدمت , واقعا وقتی یادم میوفته هم خندم میگیره هم همه (همهمه)...جای اون مدیر سنگ دل داستان یه فرمانده بی دل وجود داشت که همه رو آ۳۰ کرده بود البته خدمت بود و باید برای مرد شدن تحملش میکردیم که کردیم.
نماز که زوری نیست عصر هم عصر جاهلیت نیست تازه اگر هم بود با چنین شیوهای برخورد می شد البته با وجود پیامبر مکرم اسلام که مخالف اصلی چنین رفتارهایی بود.
داستان غم انگیزی هم به وجود اومد من خودم رو جای اون اولیها میذارم یه جوری میشم یه جور ناجور ..(دلم براشون در گذشته سوخت)
اون مدیر رو هم باید با تیرکمون مگسی بزنیش تا فریادش اینجا به گوش برسه (جالب تره)
موفق باشی

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 08:09 ب.ظ

من نمی دونم این چه طرز فکر عجیبی بود که فاض... داشت آخه چرا باید بچه ها بزور نماز بخونن؟؟؟؟!!!!!
از اون عجیب تر اینکه چجوری آدم هایی که ادعای با خدایی دارن بدترین فکرهای ممکن رو در مورد دیگران اونم دخترهای ۱۵ ۱۶ ساله میکنن واقعا که خجالت داره:((

از قدیم گفتن کافر همه را به کیش خود پندارد...

شیرین دوشنبه 19 فروردین 1387 ساعت 06:58 ب.ظ

مساله کوته فکر بودن اون مدیر و بدبختی ما بود که زیر نظر چنین ادمی درس میخوندیم.راستی یادم رفت بگم من یکی از اون دو نفرم که این مشکل براشون پیش اومد.

ما که زیر نظر اون درس نخواندیم که ما فقط اون مزاحم را تحمل می کردیم... خوشحالم که شیرین جان به بلاگم سر زدی

پیرایه دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 03:30 ب.ظ

این کدوم شیرینه من یادم نمییاد سلام شیرین جان همونه که ازش نوشتی؟

آره خودشه تو ۳۶۰ هم تو پیج آیین روشن هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد