آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

دستگیره

کلاس 304 را باز آورده بودن طبقه سوم درست کلاس سوم از سمت چپ راهرو. اون کلاس یک ویژگی خاص داشت و آن هم دستگیره در کلاس بود که خراب بود. اون روز بچه ها هم امتحان شیمی داشتن و هم امتحان جامعه شناسی و خداییش را بخواهید وقتی کسی با هدیه تهرانی امتحان شیمی داشت فرصت نمی کرد اصلاً لای کتاب دیگه ای را باز کند به خصوص اگر درس چرتی مثل جامعه شناسی باشد. بچه های 304 هم همین وضعیت را داشتن و هیچکس امتحان جامعه شناسی را نخوانده بود و آنها هم برای اینکه امتحان ندهند دست به یک شیطنت دست جمعی زدن. دستگیره در کلاس از داخل در می آمد و مغزی در همین طور. می دانید وقتی مغزی در را بیرون بکشیم در دیگه باز نمی شود از بیرون. اونها هم همه رفتن توی کلاس و مغزی در  را در آوردن فقط فهیمه مفتول و سیما که دیر آمده بودن بیرون کلاس ماندند دبیر جامعه شناسی که همون دبیر تاریخ پارسالمون بود چون باردار بود طول می کشید تا طبقه سوم بیاید و به طبع از بقیه معلمها دیرتر می رسید. خلاصه دبیرشان آمد و نتوانست بره سر کلاس . صدای نیکو واضح بین بقیه داد و بیداد های بچه های کلاس شنیده می شد که فریادمی زد" کمک مارو نجات دین.ما اینجا زنده به گور می شویم..."خلاصه دست پیش را گرفته بودن که پس نیفتن... دبیرشان هم رفت روبروی در کلاس روی شوفاژ نشست و یکی را فرستاد تا ناظم را از پایین خبر کنه. دیگه دبیر ما اومد و من و فهیمه اینا رفتیم سر کلاس . وسطهای زنگ بود که فهیمه مفتول اومد تا غایبی ها را بگیرد وقتی ازش پرسیدم چه خبر؟ گفت که هنوز بیرون کلاس هستند و بچه ها در را باز نکردند. بقیه را از زبان نیکو تعریف می کنم که درست کمی بعد از آنکه فهیمه اومده سر کلاس ما بالاخره موفق شدن که کلید در اون کلاس را پیدا کنند و در را باز کنند و دبیر جامعه شناسی(مشک...تان) هم از روی لجش گفته که فصل 3 را من درس داده فرض می کنم و هفته آینده امتحان دارید...و بعد اصلاً سر کلاس نرفته و رفته پایین و بچه ها خوشحال و خندان از این پیروزی به پیشواز امتحان شیمی ساعت بعد رفتند. نکته اش می دانید چی بود؟ اتحاد بی نظیر بچه های اون کلاس بود واسه همین بود که از تبعیدم به یک کلاس دیگه اینقدر عذاب می کشیدم...

نظرات 3 + ارسال نظر
ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 07:29 ب.ظ

باحال بود:))

ندا چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 ساعت 07:59 ق.ظ

وای مهدیه اون روزو قشنگ یادمه یکی بهترین خاطرات دوران دبیرستان بود کلی نقشه چیدیم چیکار کنیم البته یکسری نخاله داشتیم که مخالفت می کردن ولی تعدادمون خیلی زیادبود از پس ما برنمی اومدن انقدر اون روز خوش گذشت که نگو از شدت خنده دیگه صدامون در نمی اومدکلی طول کشید تا کلیدو پیدا کنن ولی مشک به خونمون تشنه بود.ناگفته نماند چندباردیگم اینکارو کردیم و خندیدیم.
عاشقتم که اینارو می نویسی

منم عاشقتون که همچین لحظه هایی رو خلق کردید.... دونه دونه تون نمونه اید به خدا

پیرایه دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 04:36 ب.ظ

وای مهدیه خدا بود اون روز نمیدونم چه جوری دستگیره رو نابود کردیم صندلی گذاشته بودیم از این ور کلاس با اون ور مشورت می کردیم آمار می گرفتیم یادته که بالای در شیشه ای بود دارو دسته ردیف اون وریا حرص می خوردن مام این ور چشم غره که اگه بخوان لو بدن با ما طرفن یادم نیست نقشه کی بود ولی معلومه اکیپ خودمون خیلی خیلی باحال بود جات خالی :))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد