آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

مرض مسری

موقع برگشتن به خانه حسن(فرحناز) خواست که یه خالی بندی که صبح بچه های راهنمایی بسته بودند را برای ما تعریف کنه... جریان از این قرار بود که بابای یکی از راهنمایی ها رفته بوده آفریقای جنوبی و می خواسته واسه دخترش میمون بیاره منتها گفتند نمی تواند آخه همشون ایدز دارن(ای بخوانید نه اِیْ )هرچی خواسته بیاره دیده همشون مریضن نیاورده... چقدر این داستان برایم آشنا بود؟!!؟!؟ از مونا پرسیدم. مونا هم غش غش زد زیر خنده و گفت: یک ماه پیش تعریف کرده بودش... دوتایی می خندیدیم و حسن هم هاج و واج ما را نگاه میکرد و مدام می پرسید که چی شده؟ گفتم هیچی می گفتی.... و ا ون هم ادامه داد و ما همچنان می خندیدیم.اونوقت ما می گفتیم راهنمایی ها مدام خالی می بندند. انگار مرضش مسری بوده و به دبیرستانی ها هم سرایت کرده بود. واکسن هم نداشت...

نظرات 3 + ارسال نظر
هنر معلمی جمعه 13 اردیبهشت 1387 ساعت 09:21 ق.ظ http://honaremoalemi.blogfa.com

معلمی هنر است , معلمی عشقی است الهی و آسمانی , تا خدا بوده و هست , معلم بوده و هست و هر روز روز معلم است

لارا یکشنبه 15 اردیبهشت 1387 ساعت 07:14 ب.ظ

بازم سلام :
بیچاره فمیمه

لارا یکشنبه 15 اردیبهشت 1387 ساعت 07:15 ب.ظ

راستی من تو ویکی پدیا عضوم . مایل بودی اطلاعات دقیق مدرسه که کی بوجود اومده و ... رو برام بفرست تا تو ویکی بزارم .
شاد باشی

منم عضوم نه بابا مدرسه ما ارزش این بحث ها را نداره جون میده فقط واسه خندیدن از بچه هایش گرفته تا مدیر و مسئولینش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد