آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

7 -8 تا فحش

اونروز به خاطر من بچه های کلاس اول 105 یه 7-8 تا فحش ناب نوش جان کردن. خدوتتون عرض کنم اون روز ما امتحان ریاضی داشتیم و داشتیم توی راهرو بر خلاف همیشه به شدت درس می خواندیم آخه امتانهای آفریقای جنوبی دست کمی از امتحانهای شیمی هدیه تهرانی نداشت. بچه های کلاس 105 هم به شدت در حال زدن و رقصیدن بودن و ما هم واسه اینکه یه تنش بهشون وارد کنیم و یه کم از سر و صداشون کم کنیم ، رفتیم در کلاس چندبار محکم در زدیم ( البته طبق عادت ناظمها که همیشه این کار را میکردند) و بلافاصله کلاس ساکت شد اما وقتی دیدد ناظمی وارد کلاس نشد آمدن و در را باز کردند تا ببینند کی بوده که در زده. از بخت بدشون مرینوس استرالیایی یا همون قلدر اولها داشت از جلوی در کلاس اونها با دوستش رد می شد. هدی متقی از بچه های شر اون کلاس بود که در را باز کرده بود و به محض دیدن مرینوس بهش توپید که" مگه مرض داری الکی در میزنی" و رفت توی کلاس و در را محکم بست. ظرف چند ثانیه مرینوس استرالیایی با چنان لگدی در کلاس باز کرد و شروع کرد به بد و بیراه گفتن" خودت مرض داری آشغال کله عوضی ...."و رفت داخل کلاس نمی دونید چه غوغایی بر پا شده بود من و عاطفه هم وایساده بودیم و داشتیم به تیکه پاره کردن اولها نگاه می کردیم اما کم کم داشت دعوا بالا می گرفت واسه همین تصمیم گرفتیم مداخله کنیم. رفتیم در کلاس و باز در زدیم اما این بار در را باز کردیم و با عاطفه یک صدا گفتیم: ما بودیم... و اگر بخواهید باز به سر و صداتون ادامه بدهید مجبوریم برویم و واقعا ناظمها را بیاریم. اینو که گفتیم مرینوس استرالیایی(که تازگی ها بهش صاف شلاقی هم می گفتیم که این اسم را پردیس گذاشته بود رویش ) که یه جورایی هنوز سر جریان توپ والیبال خاطره خوبی از ما داشت بدون اینکه سرش را بالا بیاره و حرفی بزنه از کلاس رفت بیرون و حین بیرون رفتن تنه ای به عاطفه زد که باعث شد تعادل خودش بهم بخوره و بچه های کلاس بهش بخندن. هدی هم اومد جلو و قبل از اینکه چیزی بگه گفتم امتحان داریم یه کم آرامتر... گفت چَـــــــــــــــــــــــشم و در کلاس را بستیم و اومدیم ولی هنوز زیاد دور نشده بودیم که صدای هدی  را شنیدیم که داد میزد به علت امتحان داشتن سومهای عزیز دو انگشتی دست بزنید و باز هم شروع کردن به زدن و رقصیدن....

نظرات 1 + ارسال نظر
علی اکبر پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام ممنون که سرزدی
گویش های که بلدی شاید بدرد بخوره ببین جلوی سرت تو کلت ضایعه مایعه ای هست حتما به دکتر مراجعه کن..
شوخی کردم موفق باشی
عجب مدرسه ای بوده همش درگیری و رقص و.. پس ناظم و مدیری در کار نبوده خیلی با حال بوده خوش به حالتون ..
شما چه اسمهایی رو هم میزاشتین (صاف شلاقی) خنده داره برای چی بهش می گفتین ؟
بازم پیشم بیا
به روز شدم

اگر خاطره مرینوس استرالیایی را بخوانی می فهمی چرا بهش می گفتیم صاف شلاقی یه جور تضاده... مدیر هم داشتیم ناظم هم داشتیم منتها دیگه از رو رفته بودن... سال دوم خیلی پررنگ بودن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد