آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

قصه از اینجا شروع شد

روز اول مهر مثل همه رفتم مدرسه. از در ورودی که وارد شدم یه محوطه بزرگ پیش رویم بود که بهش می گفتن زیر پیلوت! ولی در حقیقت بالای اونجا یه نمازخونه بود درست به همون بزرگی زیر پیلوت. چندتا اتاق اونجا بود که بعداً فهمیدم یکی خانه سریدار مدرسه است. یکی اتاق کامپیوتر و دیگری اتاق لوازم ورزشی که همگی سمت چپ محوطه و در سمت راست یه سکو بزرگ و آبخوری قرار داشت که بعدها شد پاتوق من و دوستانم. روبروی اتاق ورزش میز پینگ پنگ هم داشتیم و یه بوفه حدفاصل حیاط و زیر پیلوت بود.سمت راست حیاط ساختمان مدرسه و سمت چپ داخل یه راهرو سرویس های بهداشتی مدرسه قرار داشت. روبرو هم یه سکو بزرگ واسه وقت های سخنرانی بود. حیاط مدرسه به شکل یک زمین بسکتبال تقسیم شده بود که تور والیبال زمین را نصف می کرد. ساختمان مدرسه در 4 طبقه و نیم ساخته شده بود که نیم طبقه اش در حقیقت یک دفتر شیشه ای رو به حیاط برای پاییدن بچه ها توسط ناظمها بود که بین طبقه اول و دوم تعبیه شده بود.

 از روی شیشه بوفه دنبال اسمم گشتم و رفتم سر صف وایسادم نفر دوم تو صف بودم. کسی که جلوی من بود دختری قد بلند و لاغر اندام بود ،با چشمهای سبز درشت و برجسته و موهای کمی روشن داشت. کمی با هم حرف زدیم بعد تو دلم گفتم با این آدم سر و کارم خیلی می افته. کلاس ما طبقه چهارم و 105 هم شماره کلاس بود و کلاس یکی مونده به آخر در راهرو درست روبروی اتاق سمعی بصری قرار داشت.

 سر کلاس که رفتیم دیدم درست جلوی من نشسته. اسمش فهیمه بود که ما بعدها اسمش را گذاشتیم مفتول!! من ردیف اول از سمت در و ردیف سوم از سمت معلم می نشستم و نیمکت یکی مونده به آخر. بقیه همه برایم غریب بودن اونروز به جز مفتول با سیما وسارا هم دوست شدم. سارا واقعاً دختر شیرین و آرامی بود که دقیقاً به همین دلیل زیاد در خاطرات ما سهیم نبود.

این اول داستان بود اما از اینجا به بعد نوع روایت کردنم یه کم فرق میکنه.سعی میکنم در بین خاطرات آدمها را معرفی کنم.

 

این تصویر هم محض خاطر فهیمه مفتول می گذارم... یادته؟