آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

عوامل دردسر ساز

اونروز زنگ تفریح دوم بود که با بچه ها توی راهرو ایستاده بودیم. کلاس 105 زیست داشت و تازه تعطیلشان کرده بود. دبیر زیست معروفمان (پروا...) هم از کلاس بیرون آمد و از دور نگاهی به ما انداخت...مریم گفت: میخواهد یه چیزی بگه ...ما خودمان را زدیم به بی محلی که یعنی ندیدیمت...به ما که رسید گفت: به به دانش آموزان گلم!!!!  نگاه معنی داری به بچه ها کردم و برگشتم و گفتم: سلام خانم...گفت: سلام خوبی؟ تو هنوز اینجایی؟ ... تو دلم گفتم: نه مرگ تو انداختنم بیرون.این روحم است که اینجاست... ادامه داد: راستی اون دوستتون را نمی بینم"عظیمی پور" اون کجاست؟ گفتم: از این مدرسه رفته و توی دلم گفتم آره این یکی را توانستی بیندازیش بیرون... گفت: اِ کجا رفته؟ گفتم: بوعلی...گفت: خب سلام برسون بهش موفق باشید... و رفت... وقتی کمی دورتر شد گفتم: موفق بودیم اگر امثال تو و اون مریم یگانه نبودن و بچه ها خندیدند...اما این حرف را از روی مسخره بازی نزدم که بچه ها خندیدند.این جمله را با تمام نفرتی که ازش داشتم گفتم ... نیکو گفت: عوامل دردسر ساز کم کم خودشان را لو می دهند تا حالا این و دبیر تاریخ خوب دست خودشان را رو کرده اند ...

نظرات 2 + ارسال نظر
ایلناز سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 10:43 ب.ظ

اااا من نمی دونستم مگه پروا.. هم کاری به این کارا داشت بابا پس ما خیلی بیخبر از همه جا بودیما. ولی من عاشق معلم فیزیکمون جو.. بودم خداییش خیلی با بچه ها همدردی میکرد همش آه میکشید اونم دلش پر بود...

آره همون خوب بود هم خودش سر کلاس می خوابید هم ما...

پریسا چهارشنبه 22 اسفند 1386 ساعت 10:37 ق.ظ

من میمرم واسه اون خاطراتی که اسم من هم هست!!!
اما من فکر نمیکنم پروا... دستی تو کار داشت!!!!

صبرکنی میرسیم به جایی که معلوم میشه شخصیتهای خوب و بد داستان کیا بودن... باور نمیشه کرد که منجی من چه کسی بوده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد