آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

بنده های رنگارنگ

خدایا به بنده های رنگارنگتم شکرنه به یک سری از اولها که این قدر پر رو هستند که روی سنگ پا قزوین را هم سفید کردند نه به این یکی که اون روز دم در کلاس 304 سبز شده بود. زنگ تفریح بود داشتم با بچه ها حرف می زدم . یک اولی ریزه میزه که دم در کلاس ایستاده بود توجهم را جلب کرد که به حالت اجازه گرفتن دستش را بالا نگه داشته بود. از اونجا که همیشه اولها وقتی می آیند در یک کلاس می خواهند سراغ کسی را بگیرند، این بار هم فکر کردم اومدن سراغ فهیمه مفتول را که توی اون کلاس از همه بیشتر کشته مرده داشت بگیرن. بهش توجهی نکردم و به حرف زدنم با نیکو اینا ادامه دادم. زنگ خورد بلند شدم که برم کلاس خودم که دیدم اون دختره هنوز دم در ایستاده.با خودم گفتم عجب سیریشیه. اشاره کردم که بیاید داخل کلاس. اومد جلو و گفت: ببخشید عذر می خواهم می توانم یه سوالی از شما بپرسم البته اگر ایرادی نداره؟ گفتم: بفرمایید گفت ببخشید جواب این سوال درسته ؟ و دفتری که دستش بود بهم نشان داد یه نگاهی انداختم بهش و زدم زیر خنده. بعد از 4 ساعت معذرت خواهی همین را می خواست بپرسه. خلاصه فرستادیمش پیش فائزه که کمکش کند. البته سوء تفاهم نشه. اینقدر خنگ نبودیم که نتوانیم جواب یه سوال ریاضی سال اول را بدهیم ولی هیچ کدام ما نه حوصله این کار را داشت و نه بلد بودیم به کسی درس بدهیم. هرچی بلد بودیم واسه خودمان بود البته به جز فائزه که همیشه معلم خوب و با حوصله ای بود.( راستشم بخواهید همین شد که موقعی که دانشگاه سراسری ریاضی محض قبول شدم انصراف دادم و رفتم دانشگاه آزاد برق  خواندم چون اصلاً حوصله و اعصاب درس دادن را نداشتم.حتی فکر اینکه یه روزی دبیر بشوم و بلاهایی که خودم سر معلمهایم آوردم سرم بیاورند ناراحتم می کرد) فقط یه چندتا سوال برایم مطرح شده. چرا اون دختر اون همه دم کلاس منتظر مانده بود؟ چرا نرفته بود سراغ یک کلاس دیگه؟ چرا کس دیگه ای توی کلاس متوجه حضور اون نشده بود؟ چرا اون نرفته بود سراغ بچه های سومی که توی راهرو موقع زنگ تفریح پلاس بودند؟ چرا...؟

نظرات 3 + ارسال نظر
علی اکبر جمعه 9 آذر 1386 ساعت 02:30 ق.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خاطراتت درباره مرینوس رو خوندم آخرت ضد حال بود واسه اولیها .. نفهمیدم چرا یکدفعه خانم مریم فقیه همچین اسمی رو انتخاب کردن و چرا خندیدین(همون بع بعی بهتر نبود)؟
راستی همیشه کلاس رقص برپا هست موضوع چیه (زنگ تفریحه) من که خندم میگیره چجور مدرسه ای بوده؟
البته روی مدیر و ناظم رو که گفتی کم کرده بودیم ..
خیلی موشکافانه دارم عمل میکنم .. نه؟
ممنون که سر زدی
تو کشور ما خانوادها به خاطر مذهبی بودنشون نمی تونن درست با بچه هاشون ارتباط این شکلی برقرار کنن ..تا اینکه یه اتفاقی بیفته بعد سیر تا پیازشو واست رو میکنن ...
البته تحریک پذیری ما هم زیاد شده تو جامعه پیش هرکی میری یا تو یه جمعی پا میذاری موضوع بحث یه جایی به این روابط مخوره هرکی هم حرفی واسه گفتن داره از شیرین کاریاش واست میگه .
به نظرم خجالتی بودن هم به کم اطلاعی ما تو این روابط کمک کرده .
نمیدونم بالاخره مسئولین باید یه فکر اساسی کنن و مشکل رو حل کنن البته کارهایی ام که صورت گرفته بد نیست ولی کمه.
بازم بیا پیشم

Fafa جمعه 9 آذر 1386 ساعت 04:25 ق.ظ

man kojam pass!!!!!!!!!dige man bazzi nistam..baba ma ke ba ham madresa ro be ham mirikhtim...delam baraie atefe tang shode...kash azash ie khabari beshe

آره عاطفه گم شده فعلا الهام هم که خبری نمیده... نمی دمنم چرا هر کدومتون یه مدت کم رنگ میشید می پرسید من کجام. هنوز ترم اوله ما زیاد با هم نبودیما یادت رفته انگار؟آخرهای ترم بود که دوتا اکیپ یکی شدن

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 07:54 ب.ظ

آخی ی ی چقدر مظلوم و حیوو نکی بوده:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد