آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

میان ترم حسابان

از بین امتحان های میان ترم فقط حسابان مانده بود که چون می خواستن هماهنگ برگذار کنند هیچوقت فرصت نشده بود.دست آخر هم امتحانها جداجدا برگذار شد و حسابی در حق بچه هایی که با آفریقای جنوبی حسابان داشتند از جمله ما و نجمه اینا اجحاف شد. آخه حسابان با دو تا دبیر بود به غیر از آفریقای جنوبی حسنی هم بود که حسابان تدریس میکرد و دبیر نیکواینا یعنی 304 بود. اون فوق العاده امتحان ساده ای گرفته بود و در عوض امتحان ما به قدری سخت بود که توی کلاس من که همه خرخوان به حساب می آمدند فقط فریبا توانسته بود سوال اثباتی را حل کند... بماند بگذارید تعریف کنم که چرا تصمیم گرفته شد امتحانها جدا جدا برگذار بشه دو روز قبل قرار بود ساعت اول امتحان حسابان باشد اما دبیرهای ادبیات و نگارش ساعت هایشان را نداده بودند... زنگ تفریح اول  از جلوی دفتر شیشه ای رد می شدیم که دیدیم دبیر ادبیات با اون قد کوتاه و هیکل گرد وقلمبه اش  دست به کمر جلوی دبیر حسابان نیکو اینا که جوانتر ، سفید و قدبلند بود ایستاده بود و داد می کشید... دبیر ادبیات ساعت بعد که اومد سر کلاس ما درست عین زمانی که جلوی حسنی ایستاده بود دستش را به کمرش زد و شروع کرد به داد و بیداد... "نه بزرگتری حالیشون می شه نه سابقه...هیچی...صبح از در آمدم می گن ساعتت را بده می خواهیم امتحان بگیریم... هیچی به آدم نگفته یکهو میان ساعت می خوان میگه یک هفته است رو برده .. کدوم برد؟ خجالت نمی کشن..." و بالاخره بعد از یک ربع داد زدن آرام شد و شروع کرد درس دادن حالا بماند وسط درس هر وقت یادش می آمد باز هم داد و بی داد راه می انداخت و رو اعصاب آدم راه می رفت... بیچاره اونهایی که نیمکت اول بودند یک دوش حسابی گرفتند(شامل حال نازنین جواهری و سمیرا)...زنگ سوم هم وقتی حسنی رفته سر کلاس نیکو اینا و گفته چرا امتحان ندادید!!!!؟؟!؟! بچه ها هم گفتن که دبیرهامون اجازه ندادند و در همین بین یکی بلند می شه و می گه " خانوم شما این جارو درس ندادید که..." که درجا حسنی میزنه زیر گریه و میره از کلاس بیرون!!! و ناظممان هم می بردش پایین توی دفتر و بعد از یک نیم ساعتی سمیرا نیکزاد که مبصر کلاس نیکو اینا بوده می رود ودنبالش و می بینه که هنوز داره تو دفتر گریه میکنه... خلاصه میاردش سر کلاس و آشتی کنان و جریان به خوبی و خوشی فیصله پیدا می کنه... اما به قول نیکو: بلد نیست درس بده با گریه ماست مالی اش میکنه... البته توی بیجا هم نیست حسنی واقعا بلد نبود حسابان درس بده... آفریقای جنوبی یک جوری درس میداد به آدم که همونجا می رفت تو کله ات واسه همیشه... والله من 2 بار سر کلاس حسنی نشستم همان هایی هم که بلد بودم را داشتم قاطی می کردم چه برسه به اینکه بخواهم چیزی یاد بگیرم... یادمه فائزه اینا (که بچه درس خوانهای کلاس 304 بودن) جزوه ریاضی من را واسه امتحان نهایی گرفتند و خواندند...

نظرات 1 + ارسال نظر
هیچکس دوشنبه 10 دی 1386 ساعت 12:09 ب.ظ

ما هم امسال یه دبیر حسابان داریم که سال اول تدریسشه اونوقت اومده مدرسه شاهد درس میده . هرچی امتحان میگیره هیچ کس بالاتر از ۱۰ نمیشه . بعد از هر امتحانی هم به ما لقبهایی مثل خنگ و درس نخون میده . ولی نمیتونه یه ذره به مخش فشار بیاره بهتر درس بده .مثل اینکه مشکل ما هم مثل شما بوده بگید ماچکار کنیم؟

خودتون درسهاتون را بخوانید و به هم کمک کنید.ما که این کار را میکردیم.الان شکر خدا کتاب کمک آموزشی کم نیست زمان ما فقط قلم چی بود و منشور دانش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد