آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

مهمور

جمعه 20 اسفند بود که برای اولین بار شناسنامه من هم به نقش و نگار یک مهر مزیّن شد. البته نکنید مهر خوردن شناسنامه من برای بار اول خاطره قابل عرضی بوده است اما کسانی که بهشون رای دادم و یک اتفاق بی نظیر که بعد از اون افتاد برایم خاطره ای بیاد ماندنی شد. انتخابات مجلس دوره ششم بود. اون موقع ها ماها همگی عشق و سینما بودیم و این اولین باری بود که یک کارگردان کاندید میشد اون هم کارگردانی که ما فیلمهایش را دوست داشتیم... پس اول از همه به بهروز افخمی رأی دادم... دومین نفر کسی نبود جز زهرا چیت ساز همون دبیر کلاس اول دبستانم که حالا توی دبیرستانمون هم دبیر هنر بود... به زهرا گل هم به حرمت یک دوست داشتن قدیمی و احساس عمیق رأی دادم...

 


 

  نفر سوم هم به سفارش نجمه، حداد عادل بود و چهارمی هم برادر خاتمی بود اما هیچ چونی پشتش نبود. همین جوری نوشته بودمش... اما بشنوید از فردای اون روز... صبح که رفتیم مدرسه با در بسته مدرسه روبرو شدیم و وقتی زنگ سرایدار مدرسه را زدیم در کمال ناباوری دیدم با چشمهای خواب آلود در را باز کرد و گفت دیروز اینجا حوزه بوده امروز مدرسه تعطیله... انگار تمام دنیا را بهمون دادند.آنقدر با بچه ها ذوق مرگ بازی درآوردیم که خدا میداند الهام هاشمی کیا که فقط مونده بود که برقصه. خلاصه برگشتم خونه و گرفتم خوابیدم. ساعت 30/7 بود که دیدم مامانم بالا سرم ایستاده و به من با ناباوری نگاه می کند. گفت: مریضی؟ خواب موندی؟ از سرویس جاموندی؟  چرا خونه ای؟ گفتم: تعطیله شمارش آراست... می دونید؟؟؟ من فکر می کردم خودم از اینکه مدرسه تعطیله خوشحال می شم اما مامانم بیشتر از خوشحال شده بود.اینقدر ذوق کرده بود که نمی دانست باید چی کار کند...شمرده شمرده گفت: بلند شو با بابات بریم... گفتم کجا؟ گفت: خونه عزیز(مادر بزرگم) خلاصه اینکه یک روز هم که مدرسه نرفتیم به جایش بلندم کردند و بردنم خونه مادر بزرگم و حسرت یک خواب را به دل ما گذاشتند. این همون اتفاق بی نظیری بود که خدمتتان عرض کردم.

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
لارا شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 03:56 ق.ظ

تولدت مبارک

تولد کی؟ من؟ نه بابا تولد فائزه جونم بود

لارا شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 04:04 ق.ظ

میس دی کی بود
ببخشید فضولی میکنم

خواهش میکنم اما اگه قرار بود اسم واقعی اش را بگم که اسم مستعارشو به کار نمبردم.به نظر من به خاطره miss d مراجعه کنی شاید یادت بیاد

ارتباط شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 07:28 ق.ظ http://www.ertebat.blogsky.com

سلام
واقعا وبلاگ جالبی دارید . خیلی از وبلاگتون خوشم اومده .
خوشحال می شم ما رو لینک کنید و اجازه لینکتون رو به ما بدید .
۩۞۩ بی پرده زنان و مردان را ببینید۩۞۩
اگه با تبادل لینک موافق بودید حتما به من اطلاع بدید که شما رو با چه عنوانی لینک کنم .

محمدی دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 02:24 ب.ظ http://havarman.blogfa.com

درود بر شما همکار عزیز
خوب و زیبا بود . خوشحال خواهم شد به ما هم سری بزنید

نجمه چهارشنبه 8 خرداد 1387 ساعت 12:45 ق.ظ

مهدیه ... من و نیکو هم سر این انتخابات خاطره داریم خیلی ... تو خیابان پاسداران راه می رفتیم پوستر های انتخابات رو دست کاری می کردیم. برای صورت های ریش و سرخاب و اینا می ذاشتیم .................. تا یک صاحب مغازه دعوامون کرد و ما هم دبدو .......... دویدیم و دویدیم ....
وای چه قدر اون روز خدیدیم ....

ایلناز چهارشنبه 8 خرداد 1387 ساعت 01:22 ب.ظ

ها هاها من اون روز و خوب یادمه. میدونی ما شنبه ها شیمی داشتیم با ترا.. اونم ۴ ساعت . خلاصه که من همیشه جمعه ها غم داشتم بخاطر شیمی فرداش. اونشب هی داشتم بهونه می گرفتم که بابام گفت می خوای یه کاری کنم فردا رو تعطیل کنن ( البته فکز نکن بابای من غیب گو همیشه از این حرفا می زد ) منم یه جوری با تمسخر گفتم اره چجوری؟؟ گفت حالا تو چیکار داری... خلاصه اونشب خوابیده بودم که دیدم بابام داره بیدارم میکنه که الی د یدی یه کاری کردم مدرسه ها تعطیل شد....!!!!! اصلا باورم نمی شد نمی دونی چقدر جیغ زدم حالا بهم نمیگفت چرا تعطیل شده می گفت تو چیکار داری یه کاریش کردم:)))))
البته باید اینم بگم که یکمی دماغ سوخته هم شدم آخه جمعه نسیم گفت باهاشون برم اسکی ولی من بخاطر اون شیمی مسخره نرفتم خلاصه که نسیمم کلی بهم خندید:))

ندا دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 08:46 ق.ظ

سلام
خیلی قشنگ بود. البته من اصلاْ این آدما رو یادم نمی آد.
ولی خیلی خوشم اومد. تمام حال و هوای اون مدرسه تازه شد. دستت درد نکنه
موفق باشی

نمی دونم فکر کنم من هم شما را یادم نمی آید؟؟!؟ می آید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد