-
عین الله باقر زاده؟!
جمعه 4 آبان 1386 14:02
یادمه هفته سختی بود همش امتحان داشتیم .اون روز خاص سه تا امتحان داشتیم. زنگ سوم که نوبت ریاضی شد با بچه ها تبانی کردیم که امتحان را از بیخ منکر بشویم و همینکار را هم کردیم . اما یادتونه اول سال گفتم که ما توی کلاسمون چند تا وصله ناجور داشتیم که به هیچ عنوان با کلاس هماهنگ نمی شدن؟ یکی از اون افراد عین الله باقر زاده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 آبان 1386 15:10
بدنیست که حالا کار به بله گفتن رسیده اینم بگذارم بی ربطه اما با مزه است
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 آبان 1386 15:07
اون روز را یادم نمیاد که چه اتفاقی افتاد اما امروز رو می دونم چه اتفاقی قراره بیفته. میدونم پریسا دیگه پشت میز و نیمکتهای مدرسه نیست. می دونم که دیگه صدایی که توی گوشش می پیچه صدای دبیر زیست نیست. می دونم اون دیگه نمی گه " خانوم اجازه؟" .می دونم دیگه کنارش فهیمه مفتول ننشسته با اینکه هنوز من و نیکو پشت سرشیم!! اون پشت...
-
کوه راستکی
چهارشنبه 2 آبان 1386 21:18
به قول دبیر ورزشمان الوعده وفا.بالاخره اون روز ما رو بردن کوه راست راستکی. البته خیلی از اونهایی که باید می اومدن و قرار بود بیایند نیامدن. از جمله فهیمه مفتول و نیکو و نجمه. من بودم و سیما و پریسا و لیلا و پیرایه و مریم و شبنم و پیرایه و لیلا. البته بچه های کلاسهای دیگه هم بودن.علاوه بر دبیر ورزش دبیر زیست هم همراه...
-
یادم تو را فراموش!!!
چهارشنبه 2 آبان 1386 12:04
یکی از سرگرمی های من و پریسا توی مدرسه جناق شکستن بود و همیشه هم سر 500 تومان بابت خرید یه نوار کاست مکسل بود!! اعتراف می کنم بیشتر وقتها پریسا پریسا می برد چون من همیشه سربه هوا و در حال شیطنت بودم و اون هم همیشه همون موقع ها سراغم میومد و منو شکست می داد. یه روز سرما بدی خورده بودم و زیاد حس و حال نداشتم و چون روز...
-
سر به راه
چهارشنبه 2 آبان 1386 12:03
از بعد از اون جریانهای تقلب سر به راه شده بودم یا درستر بگم ادای سر به راه هارو در می آوردم. اون روز امتحان ریاضی از مبحث احتمالات داشتیم. می دونستم که اگه ته کلاس بشینم تمام حواس دبیرمان به من خواهد بود و دور و وری هایم هم از نعمت تقلب بی بهره می شن. بی توجه به تمام مخالفتهای نیکو اومدم جلو کلاس و روی سکو نشستم....
-
دَدَ دودو دی دی
یکشنبه 29 مهر 1386 22:40
زنگ ادبیات بود. دبیرمان چون قبل از عید به مکه رفته بود و ما خیلی عقب افتاده بودیم از درسها، داشت تند تند واسه خودش حرف می زد و درس می دادو ما هم واسه خودمان. شاید کلاً6 نفر تو کلاس به حرفهای اون گوش می دادن بقیه داشتن یا کارهای خودشان را می کردن یا حرف می زدن. منم داشتم به حرفهای نیکو و نجمه که در مورد جریانهایی بود...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مهر 1386 21:03
-
کوه قاقا
جمعه 27 مهر 1386 23:08
دیروزش به ما گفته بودن که میبرنمان کوه و ما هم با خودمان تغذیه و ساندویچ و نوشابه و ... آورده بودیم اما وقتی اومدیم مدرسه گفتن که نم برند و این هم یکی از دروغ های رذیلانه دیگه ای بود که گفته بودن. ماها همگی جلوی دفتر مدرسه تظاهرات کردیم تا بالاخره ناظممن برای مذاکره با ما پیش قدم شد و گفت که ماشین پیدا نکردیم و...
-
کنفرانس خواب
جمعه 27 مهر 1386 22:46
زیست داشتیم و صیتی اونروز کنفرانس داشت در مورد محیط زیست. اینقدر طولانی و کسل کننده بود که همه حوصله شان سر رفته بود.یکی کتاب ورق میزد، یکی نقاشی می کشید، یکی فال می گرفت، یکی با ساعتش ور میرفت، یکی مشقهای ساعت بعدش را می نوشت،بقیه هم اگر خواب نبودند ، دستهایشان را زده بودند زیر چانه هایشون و چرت میزدند. از جمله کسانی...
-
خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی
پنجشنبه 26 مهر 1386 20:21
زنگ ریاضی بود حوصله همه سر رفته بود تصمیم گرفتیم ببینیم واسه کی اسم نگذاشتیم توی کلاس ، واسش اسم بگذاریم. من بنفشه را پیشنهاد کردم و از اونجا که بنفشه مو قشنگه شاعر کلاس ما بود تصمیم گرفتیم اسم حافظ را برایش بگذاریم. حالا اسم کوچیک حافظ چی بود؟ هیشکدوممون نمی دونستیم. از همه دورو وریها پرسیدم کسی نمی دونست. این سؤال...
-
مهمترین چیز تهران
پنجشنبه 26 مهر 1386 00:43
سر کلاس جغرافی باز دبیرمان داشت درس می پرسید. این بار نوبت عاطفه بود که بعد از من بره پای تخته. درس در مورد جغرافی انسانی تهران بود و سؤال این بود : مهمترین خیابانهای طهران(تهران قدیم) را نام ببر و توضیح بده؟ عاطفه هم جواب را داد تا به اینجا رسید که گفت:چیز امام خمینی مهمترین چیز تهران قدیم بوده... چند ثانیه سکوت......
-
بابا شیر می شود؟
پنجشنبه 26 مهر 1386 00:39
اونروز دل تو دلم نبود قرار بود کارنامه هارو زنگ تفریح اول توی نمازخانه بدهند و من و فهیمه و سیما و پریسا به انتظار مامانهامون بودیم . زنگ خورد ولی از مامانم خبری شد بچه ها رفتن کلاس اما من برگشتم و رفتم نمازخانه ودیدم مامانم اومده. ناظممان داشت می گفت که عجب خانم فتح الهی شمارو دیدیم . مامانمم کم نیاورد و جواب داد ما...
-
دانلود برای موبایل
چهارشنبه 25 مهر 1386 14:43
دوستان این طرح کاملاْ آزمایشیه اگر نپسندیدید بهم حتماْ بگید.باشه؟ من هر ترم از مدرسه را به صورت کتاب الکترونیکی برای موبایل درآوردم که فرمت جاواست و روی بیشتر گوشی ها جواب میده منتها شاید ۳-۴ دقیقه ای طول بکشه تا برنامه بالا بیاید ولی بعدش خوبه. فعلاْ ۳ ترم اول را می گذارم تا نظرهایتان را بشنوم....
-
پریسا باز بخند...
دوشنبه 23 مهر 1386 19:56
زنگ اول امتحان جغرافی داشتیم. همون امتحانی که یگانه به دروغ گفته بود که با دبیرمان حرف زده و این امتحان تاثیر مثبت قرار بود داشته باشه اما بعدش فهمیدیم که این یه دروغ کثیف بوده و اصلاً کسی به دبیر جغرافی زنگ نزده. پریسا هنوز اعصاب درست حسابی نداشت واسه همین سر امتحان نیامد. بعد از امتحان رفتم حیاط و هر کدام از بچه...
-
گاو و گوسفند سیری چند!؟
دوشنبه 23 مهر 1386 19:55
سر صف صبحگاهی ایستاده بودیم که دیدیم پریسا با چشمان گریان همراه ناظممان وارد مدرسه شد و رفت سمت دفتر مدرسه. از سیما پرسیدم که چی شده؟ و اون توضیح داد که بابا مونا آمده دم مدرسه و پریسا را به باد فحش و ناسزا گرفته که تو عکسهای مونا را برای سوء استفاده ازش دزدیدی و این در حالی بود که مونا خودش عکسش را به پریسا داده بود....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مهر 1386 01:10
-
صادق تکنو
دوشنبه 23 مهر 1386 01:05
دو هفته بیشتر از سال تحصیلی نمانده بود. هفته بعد قرار بود که دبیر جغرافی دوباره امتحان بگیره ولی این بار از همه کتاب. ما ها همگی از خواندن جغرافی خسته شده بودیم. به هیچ درس دیگه ای نمی رسیدیم. بعد از مدرسه که تازه ساعت 3.30 میرسیدیم خونه با ناهار و یه کم استراحت 5 میشد. 3ساعت واسه همه چی وقت داشتیم تا همه کارا مدرسه...
-
هَچَل تقلّب
یکشنبه 22 مهر 1386 04:00
اونروز امتحان ریاضی میان ترم داشتیم. صبح که رفتم مدرسه با بچه ها به برطرف کردن اشکال مشغول شدیم و به تمام سوالهایی که اکثراً هم از طرف پریسا طرح میشد جواب دادم. خیلی واسه امتحان آماده بودم. زنگ اول که هندسه داشتیم و کلی با خوردن سیب اونم تو روی معلم خودمون را تقویت کردیم. زنگ دوم واسه امتحان رفتیم نمازخانه. عاطفه کنار...
-
دخترک گستاخ
یکشنبه 22 مهر 1386 03:54
اون روز خیلی سوز می آمد و منم مثل همیشه کاپشن نپوشیده بودم که هیچ زیره مانتو هم یه رکابی تنم بود. حالا توی این سرما هم مدیرمان با اون روسری پلنگی اش که تاریخچه اش حداقل به سه نسل قبل از ما بر می گشت یادش افتاده بود بیاید سر صف و درباره توالتها صحبت کنه؟!!؟! ( خیلی حرف حیاتی بود اگه نمیزد غم باد می شد توی دلش) حرفهایش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 مهر 1386 15:29
عید فطر بر همگی مبارک... همه روزهایتان عید و همه ماه هایتان ماه رمضون
-
عکس داداشی
جمعه 20 مهر 1386 07:14
زنگ تفریح دوم بود که همکلاسی مونا دوست جدید پریسا که دوست دختر پسردایی پریسا بود اومد تو کلاس و گفت که ناظممان عکس دوست پسر مونا رو از لای دفتر مونا پیدا کرده و مونا هم هل شده گفته عکس برادر مهدیه است. مهدیه دفتر ریاضی اش را داده بوده به من و عکس داداشش لای دفترش بوده حالا آوردم که بهش بدم که قبلش شما دیدید. ناظممان...
-
آدامس نجمه و سوتی یگانه
پنجشنبه 19 مهر 1386 05:03
اونروز که دبیر ریاضی نمره های امتحان را اعلام کرد نمی توانم بگم فائزه چه احساسی داشت ولی تا اونجا که من حواسم بود ، سرش را از روی دفترش بلند نمی کرد. ساعت بعدش هندسه داشتیم.جزء معدود دفعاتی بود که توی نیمکت نجمه وسط نشسته بود و کنار من . آخه نیکو اون ته نیمکت و بیخ دیوار خوابیده بود. اینقدر با نجمه خندیدیم و نامه...
-
تشریح قلب
چهارشنبه 18 مهر 1386 05:00
درست فردای روزی که فائزه را یگانه برد قتلگاه قرار بود سر زنگ زیست قلب تشریح کنیم. فائزه هنوزم پکر بود و هیچوقت نگفت که یگانه بهش چی گفته بود . واسه اینکه دلش واشه سر تشریح قلب امروز کلی با پریسا و مریم مسخره بازی درآوردیم و حال همه به خصوص پیرایه که اصلاً چندشش می شد به قلب دست بزنه را بهم زدیم. چون آئورت و سیاه رگها...
-
دردسر فائزه
چهارشنبه 18 مهر 1386 04:59
امتحان ریاضی داشتیم. در کمال ناباوری خیلی خوب امتحان داده بودم. سر امتحان فائزه به عاطفه تقلب رسانده بود که دبیر ریاضی گرفته بودشان. بیچاره فائزه تا حالا توی عمرش فکر نکنم تقلب کرده و یا تقلب رسانده باشه. اون برای هیشکی حاضر نشده بود این کار را بکنه اما نمی دونم عاطفه چه جوری خامش کرده بود که به اون امروز تقلب رساند....
-
عضو جدید اخراجیها (حَلوَ و لا مَرِّ)
چهارشنبه 18 مهر 1386 04:57
امتحان عربی داشتیم با همون دبیر گلابی دوست داشتنیمون.که یکدفعه صدای دبیرمان راشنیدیم که میگه داری چی کار می کنی ؟ بدش من اونارو. سرم را که برگرداندم دیدم نیکو سه تا دفتر کتاب روی همدیگر را از زیر جا میز در آورد. آنقدر این دفتر کتابها قطور بودن که روی هم حتی تا نمی شدند و همونجوری که به زور روی تا شده بودند داد دست...
-
آغاز دردسرها
چهارشنبه 18 مهر 1386 04:49
نمی توانم بگم از این روز به بعد روزهای خوشی تمام شد اما می توانم بگم که روزهای بدی را بعد از اون پشت سر گذاشتیم البته در کنار روزهای خوش. اگر هم جمع می بندیم واسه اینه که اون موقع غم تو غم بقیه رفقا هم بود. همه به فکر کمک کردن به هم بودن . به جز اون نامردی که هیچوقت نفهمیدیم کی بود. قبل از هر حرفی بگم تو مدرسه ما...
-
تولد عاطفه
چهارشنبه 18 مهر 1386 04:48
به خانه شان که رسیدم تقریباً همه آنجا بودن. پریسا ، پیرایه ، فهیمه ، سیما، فائزه، نیکو، نجمه، بنفشه و مریم.از آن طرف هم دوستهای راهنمایی عاطفه که الان تو مدرسه ما ولی تو یه کلاس دیگن هم آمده بودن. سیما (یکی دیگه است اشتب نکنید) و فهیمه (یکی دیگه است اشتب نکنید) و سمانه و الهام نبوی و... تولد شلوغی بود کلی هم خندیدیم و...
-
سر زنگ جغرافی
دوشنبه 16 مهر 1386 23:23
نمیدونید چقدر این کلاس را دوست داشتم. به خصوص یکساعت ( تک زنگ) روز شنبه را که کلاس نقشه کشی بود و واقعا خوش می گذشت چون روی میز جا کم بود من و پریسا همیشه رو نیمکت های خودمون می رفتیم زیر میز و یا وسط راهرو کلاس می نشستیم. نقاشی کشیدنم بد نبود واسه همین هم این کلاس را دوست داشتم. اما خب یه عذاب روح هم سر این کلاس...
-
دبیر هندسه جدید
دوشنبه 16 مهر 1386 23:22
اگر بخواهم تمام روزها را بگم که سر این کلاس چه می کردیم از حوصله همه خارج میشه. اما حیفم میاید که لهجه فوق العاده دبیرمان را که از یه دبیرستان دیگه در همان حوالی مدرسه خودمان اخراج شده بود و به صورت حق التدریسی به ما درس میداد را براتون واگو نکنم. واگو= بازگو به هَمنهِشت می گفت هِمنهِشت به رأس می گفت رَهس به اقطار...