آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

گاو و گوسفند سیری چند!؟

سر صف صبحگاهی ایستاده بودیم که دیدیم پریسا با چشمان گریان همراه ناظممان وارد مدرسه شد و رفت سمت دفتر مدرسه. از سیما پرسیدم که چی شده؟ و اون توضیح داد که بابا مونا آمده دم مدرسه و پریسا را به باد فحش و ناسزا گرفته که تو عکسهای مونا را برای سوء استفاده ازش دزدیدی و این در حالی بود که مونا خودش عکسش را به پریسا داده بود. اون عکسها را خوب یادمه . رفته بود آتلیه و با یه لباس باز عکس گرفته بود. خوب یادمه که توی تمام مدرسه راه افتاده بود و به همه عکسشو نشان میداد. عکسش خیلی بهتر از خودش بود چون قد کوتاه و هیکل قناسش توی عکسها زیاد معلوم نبود و موهای بلند و روشنش تمام عیبهای اون را پوشانده بود. خلاصه باباش خواسته که پریسا رابزنه که ناظممان سر رسیده و مانع شده. شب قبل هم بابای مونا رفته بوده دم خونه پریسا و با مامان پریسا در مورد همین مسئله دعوا کرده و مامان پریسا هم بهش گفته بود که گاو و گوسفندهایت را فروختی آمدی تهران آدم شدی؟ فکر کنم از همین حرف سوزش گرفته بوده که امروز آمده مدرسه و همچین بساطی راه انداخته. ولی خداییش یه مرد چقدر باید بی حیا و وقیح باشه که بیاد و همچین کاری را دم مدرسه انجام بده و بخواهد یه دختر را بزنه؟ توّحش تنها صفتیه که میشه به همچین آدمی داد. در همین مورد فهیمه مفتول برایم تعریف کرد که چه طور مونا خونه اونهارو هم بهم ریخته. یه روز به فهیمه زنگ زده و شماره محمد را داده و ازش خواسته که برایش یه قرار ملاقات بزاره که مامانه مونا از اون ور گوشی را ورداشته و هرچی توانسته به فهیمه گفته و گفته که تو کی هستی که رابط بین مونا و این پسره ای؟ فهیمه هم گفته مونا قبل از اینکه ما بشناسیمش با این پسره بوده اما مامان مونا زنگ زده تو خونه فهیمه و با مامان فهیمه دعوا گرفته و باعث شده اوضاع خونه اونها هم بریزه به هم. اون روز اینقدر پریسا گریه کرد که دل همه را کباب کرد حتی دبیر زیستمان را!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
پریسا سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 11:42 ق.ظ

وای....خدای من!!!!این دیگه وسط برجک خاطرات اون سال بود....که مردک تازه به دوران رسیده دختر ندیده سر ما دراورد.....میخواستم یکی دیگه از حرفائی که مامانم بهش انداخته بود رو بهت اضافه کنم...باباش که مثل همیشه وقت عصبانیتش عین لبو میشد(مثل همه ترکها...البته با عرض معذرت)...به مامان از همه جا بی خبر من گفته بود:به دخترت بگو دیگه با دختر من نپره...از راه بدرش میکنه!!!!!...مامان منم که از سابقه دخترش خوب خبردار بود(برعکس اون آقا که خبر نداشت با دوست پسراش....لی لی لی...)جواب داده بود...تو برو دختر خودتو که تا۱۰ شب تو خیابون...تیر ولوست رو جمع کن...

نه..آخه منم میخوام بدونم این یعنی چی که بعضی مامان باباهای بی خبر از همه جا شکایت تربیت غلط بچه های خودشونو جای دیگه میبرن؟!!!!...
الآن که ۶-۷سال ازون موقع میگذره به اون اتفاق خندم میگیره که عجب گانگستربازی بود...اما من له شدم....

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 05:43 ب.ظ

چقدر بد واقعا متاسف شدم خوبه که ما مثلا مدرسمون بالای شهر بودو همه بچه ها از خوانواده های درست حسابی واقعا که من از خوانواده هایی که مشکل بچه هاشونو گردن بچه های دیگه می ندازن متنفرم:((

ای بابا بالا پایین نداره از این آدمها همه جا پیدا میشه...

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 05:44 ب.ظ

راستی من اصلا این مونا رو یادم نمی آد

ندا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 07:56 ق.ظ

مهدیه این مونا کی بود که این همه بلا سر پریسا درآورده بود پس چرا من اصلا یادم نمی یاد تو کلاس ما بود ؟فامیلییش چی بود؟خوب الانم دیر نشده بریم بزنیمش بچه پرروو

ای بابا موهای روشن بلندی داشت می گفتن شبیه گوگوشه اما چاق و کوتاهش!!!

پیرایه سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 02:05 ب.ظ

وای ی ی ی ی ی عجب ماجرایی بود چه روزایه بدی بود.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد