آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

صادق تکنو

دو هفته بیشتر از سال تحصیلی نمانده بود. هفته بعد قرار بود که دبیر جغرافی دوباره امتحان بگیره ولی این بار از همه کتاب. ما ها همگی از خواندن جغرافی خسته شده بودیم. به هیچ درس دیگه ای نمی رسیدیم. بعد از مدرسه که تازه ساعت 3.30 میرسیدیم خونه با ناهار و یه کم استراحت 5 میشد. 3ساعت واسه همه چی وقت داشتیم تا همه کارا مدرسه رو انجام بدهیم. میدونید واسه دوره کردن 2تا کتاب جغرافی چندتا بعداز ظهر را باید می گذاشتیم؟ خلاصه تصمیم گرفتیم به یگانه بگیم که با دبیرمان صحبت کنه. من ، فهیمه، سیما، ندا، میترا،نیکو،نجمه و ... و پریسا رفتیم تا  صحبت کنیم. مثل همیشه پریسا مجال واسه حرف زدن به کسی نداد و خودش رفت جلو و تند تند شروع کرد به حرف زدن و دلیل و مدرک آوردن واسه یگانه. در تمام این مدت که داشت حرف میزد من و نیکو پشت سرش ایستاده بودیم و داشتیم از خنده می ترکیدیم. واسه چی؟ واسه اینکه تمام مدت پریسا بالا و پایین می پرید ودستهایش را طوری توی هوا تکان می داد که انگاری داره تکنو میزنه... وقتی حرفهای پریسا تمام شد و یگانه رفت ماها از خنده منفجر شدیم. حالا نخند کی بخند.وقتی به خودش گفتیم در جواب بهمون گفت" واااااااااا چه حرفها"  قبلش به خاطر حرفی که دبیر زیستمان اوایل سال بهش زده بود به پریسا میگفتیم صادق .از اون روز اسمشو اصلاح کردیم  و گذاشتیم  صادق تکنو!!!

ناگفته نماند که یگانه اومد بعدش گفت که دبیر جغرافی گفته این امتحان جای تمام امتحانهای قبلیه و اگر کسی نده هم عیبی نداره اما هرکی قبلاً نمره اش بد شده خوبه که امتحان بده و ما خوشحال بودیم...

ناگفته تر نمونه که یه هفته بعد وقتی دبیرمان اومد سر کلاس کلاً این حرف را منکر شد  و گفت که کسی با اون تماس نگرفته؟!!

نظرات 3 + ارسال نظر
پریسا دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 09:40 ق.ظ

هنوزم همینم...همین دیشب نمی دونی چه کرد این صادق تکنو!!!نه دیگه جلوی یگانه..نزد خانواده شوهر!!!!!!!!!!!!!
چه شود...با همون هیجان...با همون حرکات نمایشی... مجال حرف زدن رو از همه گرفتم...مثل همیشه!!! چه کنم دق میکنم اگه از حق خودم دفاع نکنم....اگه وکیل میشدم بهتر نبود؟؟؟؟

نه فکر نمی کنم. بهترین گزینه همینیه که الان هستی. اگه وکیل می شدی تو دردسر می افتادی اونوقت ما حوصله نداشتیم بیایم اوین ملاقاتت... می دونی که زبون سرخ سر سبز را میده بر باد...

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 05:40 ب.ظ

شمام رفتین درد دلتونو با چه کسی کردین... وقتی یگانه می تونست اون همه چاخان و دروغ واسه مامانا از خودش دراره چجوری انتظار داشتین به شما دروغ نگه؟

بچگی خریت سادگی هرچی دوست داری می توانی اسمش را بگذاری

ایلناز دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 01:07 ب.ظ

سادگی بهتره. هممون ساده بودیم...

تو که هنوزم ساده هستی الهی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد