آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

مهمترین چیز تهران

سر کلاس جغرافی باز دبیرمان داشت درس می پرسید. این بار نوبت عاطفه بود که بعد از من بره پای تخته. درس در مورد جغرافی انسانی تهران بود و سؤال این بود : مهمترین خیابانهای طهران(تهران قدیم) را نام ببر و توضیح بده؟ عاطفه هم جواب را داد تا به اینجا رسید که گفت:چیز امام خمینی مهمترین چیز تهران قدیم بوده... چند ثانیه سکوت... بیشتر سکوت....بیشتر سکوت .... و انفجار خنده حتی خود دبیرمان. اولین صدای خنده مال پریسا بود که میز اول جلوی معلم نشسته بود(بسکه سر کلاسهای جغرافی حرف میزد برده بودواونجا نشونده بودش) دبیرمان با خنده گفت : یه قرن که گذشت بعد می خندید؟ راست می گفت. آخه نمی دونستیم توی این مورد خاص با دبیر مؤمن می شد خندید یا نه اما فکر کنم این سؤالهارو باید پریسا جواب بده چون یخ کلاس را اون وا کرد. حتماً زودتر از ما به جواب این سؤال رسیده....زنگ آخر همون روز هنسه داشتیم با همون دبیر هندسه مسخره. نجمه رفته بود پایین گلاب به روتون از اون کارها.... که یکدفعه و بدون در زدن ، در کلاس را باز کردید و با همون صدای بم بدون مقدمه گفت : سمـــــــــــــــــــــــــــآ... کلاس اینبار بدون ثانیه ای تعلیل از خنده منفجر شد و چهره نجمه که با اون قیافه ساده و مَنگولش که مارو نگاه می کرد بر خنده ماها افزود وقتی خنده ها تمام شد ، نجمه که هنوزم دم در ایستاده بود به سمت نیمکت راه افتاد و گفت فقط می خواستم بگم سماوی را دفتر کار دارند و ما بازهم خندیدیم و وقتی منو ونیکو بلند شدیم تا بره سره جایش بشینه یه بغل کوچولوش گرفتیم. و تا آخر روز می پرسید چرا خندیدین؟ و ما هر بار می خندیدم و اون شونه هایش را بالا می انداخت. واقعاً که فکر می کنم میبینم یا ما توی خندیدن مستعد بودیم ویا اینکه خنده های صبح زمینه خنده های تمام روز را داشت چون تمام اون روز از اول تا آخر خندیدیم و دست آخرش هم تقلید صدای مسخره نیکو از این خانوم جلسه ای ها و نوحه خواندنش درست وسط کلاس هندسه باعث شد پریسا از شدت سرفه از کلاس بره بیرون. نیکو خیلی دوست دارم ببینم هنوزم می توانی اونجوری حرفهای بی ربط رو با صدای نوحه بخوانی؟ فکر نکنم هربار که نیکو این کارو می کرد دلم می خواست بگیرم بچلونمش فقط مشکل اینجا بود که اگه من اون موقع نیکو را می چلاندم الان دیگه نیکو نداشتیم ( آخه می دونید نیکو خیلی پروار بود!؟) الانم نمی تونم این کاو کنم به همون دلیلی که خودش می دونه... بوتان انتخابی مطمئن..دید دیریم دیریم دی دید.....

نظرات 3 + ارسال نظر
پریسا پنج‌شنبه 26 مهر 1386 ساعت 08:56 ق.ظ

واااااای خدا...الآنم دارم میمیرم از خنده...چون تصویر اون روز درس جواب دادن عاطفه به یادم اومد و صدای بم نجمه و خنده دار نیکو توی گوشم...در ضمن تو هون موقعها بود که نیکو یه تیکه دیگه هم داشت:آآقا مااااااااااااچ بده بیا...
منم که فقط خنده های تابلو....
من که فکر میکنم نیکو این استعدادشو از دست داده..نه نیکو...بلکه همه ما دیگه کلی از اون شیطنت های کودکانمون دور شدیم....البته خوش بحال یک نفر که هنوز به کودک خودش حال ما کنه و ما نوشته هاش مارو شاد.....

صبر کن بابا گاماس گاماس استعدادهای نیکو که همه یه روزه بروز نکرده!
نوبته آقا ماچ بده بیا هم میرسه...

نیکو جمعه 27 مهر 1386 ساعت 11:55 ب.ظ

مهدیه حتی یادم نمیاد اون حرفای بی ربط چی بودن.... چه برسه به این که بتونم دوباره بخونم. ولی اگه کسی یادشه که من چه چرت و پرتایی به هم میبافتم شاید دوباره خوندم!!!!!
من اولین بار که نظر میدممهدیه دوست داشتنی.... میخوام بگم با این وبلاگت تو دل من تا اخر عمرم ماندگار و عزیزی.

ندا دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 ساعت 07:37 ق.ظ

نیکو جونم چطور یادت نمی یاد واقعا از دستت می خندیدیم .تازه ظهرا دم در چادرتو می کشیدی جلو فقط دماغت بیرون بود ادای خواهران زینب و با نجمه در می آوردین به همه گیر می دادی موهاتونو بکنین تو الانه که حاج آقا مصطفی بیاد،من که مرده این کارات بودم ...خداییش استعدادت تو مسخره بازی تکه

دیدی نیکو یکی غیر از من هم یادش بود هی میگه یادم نی یادم نی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد