آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

سر زنگ جغرافی

نمیدونید چقدر این کلاس را دوست داشتم. به خصوص یکساعت ( تک زنگ) روز شنبه را که کلاس نقشه کشی بود و واقعا خوش می گذشت چون روی میز جا کم بود من و پریسا همیشه رو نیمکت های خودمون می رفتیم زیر میز و یا وسط راهرو کلاس می نشستیم. نقاشی کشیدنم بد نبود واسه همین هم این کلاس را دوست داشتم. اما خب یه عذاب روح هم سر این کلاس داشتیم و اون هم پریسا بود چون هر وقت می آمد زیر میز شروع می کرد ترانه های      back street boys را خواندن و سیستم عصبی همه را تحریک می کرد ما فحشش می دادیم و دعواش می کردیم  و اون می خندید و بلندتر می خواند حتی یه بار دبیرمان مچش را گرفت ولی از رو نرفت که نرفت. اینم بگم که با اینکه بروک از مدرسه ما رفته بود اما وظیفه خودش را روی دوش دبیر جغرافی گذاشته تا مبادا من دلم واسه درس پرسیدن تنگ بشه.هر جلسه نوبت من نبود، یه جلسه در میان نوبتم بود که ازم درس بپرسه .با اینکه دبیر سخت گیری بود ولی دوستش داشتم. شاید این احساس فقط مال من باشه من نظر بقیه بچه ها را در موردش یادم نیست. شاید دلیلش این بود که اون یکسال مدیر مدرسه راهنمایی من بود و آنقدر خوب و مهربان بود که بهترین سال راهنماییم همون سالیست که اون مدیرمان بود. لطفی که اون در حقمون کرد هیچوقت یادم نمیره. یادمه معلم تاریخ سال اول راهنمایی ام از روی لج بازی تمام بچه های کلاس 101 را که بچه های معدل بالای 19 بودن را از روی تلافی اتفاقی که روز معلم افتاده بود تجدید کرد. مدیر قبلی حاضر نشد دوباره امتحان برگذار کنه اما همین دبیر جغرافی که اون موقع وسط سال جایگزین مدیر قبلی که یه منسبی تو اداره گرفته بود شده بود ، این لطف را در حق ما کرد و جلوی تمام منطقه ایستاد. اون موقع خیلی جوان بود و مدیر قبلی خیلی کله گنده. اما با این حال اینکارو کرد و 36 نفر را نجات داد. شاید همین باعث شده که دوباره معلمش کنن. اما به نظر من هر سمتی که داشته باشه برای من همون مدیر مهربون و فهمیده است.

نظرات 3 + ارسال نظر
ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 05:09 ب.ظ

من درس جغرافی رو دوست نداشتم ولی خوداییش دبیرش خیلی ماه بود.در ضمن خوندن ترانه مثل اینکه مسری بود چون سحرم همین بلا رو سر ما می اورد البته سال اول و بازم البته اون بجز خوندن آهنگا با صدای بلند و نچندان خوبش همه آهنگ ها رو روی میز(که اون میز میز ما بود چون سحر و من و الناز روی یه نیمکت بودیم) با لاک غلط گیر مینوشت و ماهم این کارو یاد گرفتیم و سالای بعد در نبود سحر ادامه دادیم:)))

چه کاره بدی بیت المال را؟؟؟؟؟

ایلناز دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 01:04 ب.ظ

ای بابا ا ا ا تازشم لاک رو با ناخن پاک میکردیم وگرنه با اون چرت و پرت هایی که می نوشتیم که تا الان ۱۰۰۰ بار اخراجمون کرده بودن ...

ای کلک مگه چی می نوشتید؟؟؟؟؟؟؟؟

پیرایه سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 03:18 ب.ظ

همون دبیر که حامله شده بود نه؟ اگه اونه منم دوستش داشتم خیلی. اسمش یادم نیست بنویس اسمشو لطفا. یادته گفته بود هر کسی یه بار میتونه درس نخونه به من بگه. منم که همیشه درس می خوندم:) همه از فرصتشون استفاده کرده بودن آخره ترم بود یه فصل خیلی زیاد بود منم شبه قبلش نخونده بودم کلی باهام خوب برخورد کرد یه بارم کاردستی درست کردیم رفتیم باهاش منطقه یادش به خیر...............
جایزه بردیم یه بارم عنکبوت اورده بودیم فهیمه ترسید جیغ زد نوشتیش یا کامل بگم جریانشو؟

اسمش ملکی بود
نه این خاطره را ندارم کاملشو بهم بگو بعدآ بنویسم به اسم خودت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد