آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

تشریح قلب

درست فردای روزی که فائزه را یگانه برد قتلگاه قرار بود سر زنگ زیست قلب تشریح کنیم. فائزه هنوزم پکر بود و هیچوقت نگفت که یگانه بهش چی گفته بود . واسه اینکه دلش واشه سر تشریح قلب امروز کلی با پریسا و مریم مسخره بازی درآوردیم و حال همه به خصوص پیرایه که اصلاً چندشش می شد به قلب دست بزنه را بهم زدیم. چون آئورت و سیاه رگها و سرخرکها بریده شده بود ، انگشتم را می کردم از توی بطن و رگهارا پیدا می کردم. دستم بوی گند می  داد. گذاشته بودم دنبال فائزه و نیکو و پیرایه. پریسا هم همش می گفت اَه مهدیه دستت کثیف میشه. ایش به من دست نزنی ها. وکلی خندیدیم به خصوص از دست نیکو که رفته کاپشن منو از جا لباسی ور داشته بود و گرفته بود جلویش که من از ترس اینکه لباس خودم بو نگیره بهش دست نزنم. بعد از نیم ساعت ور رفتن به قلب بدبخت رو داغونش کردیم و رفتیم توی حیاط توی اون سرما دستامون را بشوریم ولی مگه بویش میرفت...  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد