آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

 

اون روز را یادم نمیاد که چه اتفاقی افتاد اما امروز رو می دونم چه اتفاقی قراره بیفته. میدونم پریسا دیگه پشت میز و نیمکتهای مدرسه نیست. می دونم که دیگه صدایی که توی گوشش می پیچه صدای دبیر زیست نیست. می دونم اون دیگه نمی گه " خانوم اجازه؟" .می دونم دیگه کنارش فهیمه مفتول ننشسته با اینکه هنوز من و نیکو پشت سرشیم!!

اون پشت سفره عقد و در کنار علیرضا نشسته صدای عاقد توی گوشش می پیچه. اونی که پریسا می گه این بار اینه :

                 " با اجازه بزرگترها بَــــــــــــــعله"

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پریسا جمعه 4 آبان 1386 ساعت 04:48 ب.ظ

ممنونم که این شب رو توی این دفتر پر خاطره کردی.... و ممنون از دوستای گلی مثل تو و نیکو که اگه نبودید من احساس تنهایی میکردم...وقتی آدم شماها رو کنار خودش میبینه دلش قرص میشه...و لبش خندان تر...و میتونه کارایی بکنه که تنهایی نمیتونسته(از جمله در پروژه اسفنج و دستمال گذاری!!!!!!!!!!!!!.......بماند...)امیدوارم همه آدمایی که توی صفحات این دفتر اسمشون هست خوشبخت بشن...و عشقی رو تو دلشون داشته باشن...آرزوم اینه که لحظات شادی همو ببینیم...بخصوص لحظه بله گفتن که واسه هر دختری هیجان انگیزه...مهدیه و فهیمه دیگه ما منتظر شما هستیم.....

منتظر من نباش پیر میشی مادر جون اما فهیمه شایداین دفعه دست پر بیاد!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد