آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

امتحان آخر

20 خرداد بود و آخرین امتحان ادبیات. قبل از امتحان طبق عادت زیر پیلوت کنار آبخوری جمع شده بودیم و داشتیم معلومات رد و بدل می کردیم! همون موقع بود که نجمه از در اومد تو و دیدیم که نجمه دستش را در 10 سانتی کنار صورتش نگه داشته و داره میاد. وقتی نزدیک رسید دیدم اون چیزی که نجمه دستش گرفته بود کش مقنعه اش بود  که پاره شده بود. مقنعه نجمه حتی با کش هم از سرش می افتد چه برسد بدون کش! به خاطر همین اون را محکم نگه داشته بود تا از سرش نیفته. ساعت 12 شد و رفتیم بالا سمت نمازخانه توی راه داشتم واسه فهیمه مفتول یه جریانی را با آب و تاب تعریف می کردم . برای نشان دادن اندازه فاصله ای دستم را از دو طرف باز کردم که دستم به کش مقنعه نجمه گیر کرد و کشیده شد و محکم خورد توی صورتش. همه اینها ظرف چند ثانیه اتفاق افتاد و اصلاً کسی به جز خودم نفهمید دلیل دویدن سریع نجمه و فریادش چی بود. خواستم دنبالش برم اما ناظمها نگذاشتند و هولم دادن سر جلسه. گویا نجمه یه راست رفته پایین سمت دستشویی ها که صورتش را با آب سرد بشوره و فائزه هم اونجا بوده. فائزه اومد سر جلسه امتحان سراغم و کلی دعوایم کرد که حواست به کارهایت نیست مدام دسته گل آب میدی. رو صورتش یه خط گنده انداختی و... و  اصلاً بهم حق دفاع از خودمو نداد. آخه اتفاقی بود اصلاً نجمه واسه چی تو مدرسه اون کش را محکم نگه داشته بود ما که می توانستیم مقنعه هامون را در بیاوریم!؟ خلاصه نجمه اومد سر جلسه. اون ردیف کنار من یک صندلی جلوتر می نشست. حق با فائزه بود یه خط قرمز روی صورت سفید نجمه خیلی به چشم می آمد وحسابی ورم کرده بود. خلاصه امتحان آخر را با کلی عذاب وجدان دادم و بعد امتحان کلی از نجمه معذرت خواهی کردم . هرچند اون موقع دیگه اون خط قرمز کم رنگ شده بود. روز آخر امتحانها روز خداحافظی و آرزوی تعطیلات خوش و وعده های تابستانی واسه همه بود اما واسه پریسا روز آشتی کنان هم بود. اون روز فهیمه قیدی پریسا را پیش کشید و با مونا آشتی داد. از برق چشم پریسا می شد فهمید که از این آشتی کنان ناراضی نیست واگه نظر من را می خواهید می توانم بگم با تمام اتفاقاتی که افتاده پریسا هنوز هم  مونا را دوست داشت... و سال دوم هم بر ما گذشت و تمام شد.

نظرات 4 + ارسال نظر
شمایل چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 02:51 ب.ظ http://baghemahtab.blogsky.com

سلام مهدیه جان .
نوشته های خوندنی داری . رو دست ما زدی که بابا .
***
ببین منو .... پیشمام بیا .

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
خاطرات همان لحظاتی بودند که گذشتند...و ما بودیم که این خاطرات را ساختیم...ازشون گاهی باید درس گرفت..

پریسا پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 09:28 ق.ظ

تو هنوزم دست از کش بازی برنداشتی....شب عقد من یادته با کش ماست بازی میکردی....؟؟؟؟...تو اون اوضاع هم شیطنت هات آدمو شاد میکرد....حالا اون روز نجمه..گذشت...اما خوبه اون شب یه خط قرمز رو صورت من نکاشتی..!!!!!!

مهندس مونومی جمعه 3 خرداد 1387 ساعت 02:12 ق.ظ

مهدیه یعنی من ایجا وسط زمین ولو شدم و دارم می خندم... خدا را شکر که کسی خونه نیست که بفهمه من واقعا دیوونم... پریسا راست میگه ؟!؟!؟!؟؟! حیف که اونجا من نبودم که دعوات کنم.....

فائزه جونم زحمتش را قبلا کشیده بودی دیگه احتیاج به پریسا نبود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد