آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

تولد پریسا

پنجشنبه بود از مدرسه که تعطیل شدم بابا اومد دنبالم و رفتیم مرکز خرید و واسه پریسا یه تیکه نقره که یادم نیست دستبند بود ، گردنبند بود و.. و یه کتاب مثل هیچکس مریم حیدر زاده با اجرای صوتی اش که تازه اومده بود و خشایار اعتمادی و بعضی هاشو خوانده بود خریدم!! (حالا که فکرشو می کنم نمی دونم چرا من همچون چیزی واسه پریسا خریدم اگه الان بگم یه مصرعش را بخوان حاضرم بمیرم ولی اینکارو نکنم) خلاصه طرفهای 6 بود که با بابا رسیدیم دم شهرکشون. در جواب نگهبانهای دم در که پرسیده بودن با کی کار دارید؟ گفتیم عظیمی پور . گفتن شهردارو میگید؟ و ما نمی دونستیم. من و بابام شونه بالا انداختیم و رفتیم. از پله های مجتمع که بالا میرفتم هرچقدر نزدیکتر می شدم صدای داد و بیداد و آهنگ و.... بیشتر و بیشتر می شد. یه طبقه پایین تر از خانه شون که صدای پیرایه را واضح می شنیدم که داد میزد تایتانیکو بذار تایتانیکو بذار ؟!  من نفر یکی مونده به آخر بودم.  بعد از من عاطفه آمد. قبل از من فهیمه ، بنفشه، لیلا ، سیما و پیرایه رسیده بودن. خواهرهای پریسا هم بودن. یکیشون مجرد بود و اون یکی بچه داشت و می تونم بگم که هم خانواده و هم دوستهای دیگه پریسا که ما نمی شناختیم از دست شلوغ کاری های ما حیران مانده بودن. بیشتر از همه توجه اونا به عاطفه با رقص کاملاً خاص خودش که بعداً برای این مدل رقص  اسم رقص گولینایی را انتخاب کردیم. که فکر کنم این نامگذاری از توانایی های نیکو و نجمه بود! بماند داشتم می گفتم اینقدر عاطفه کرم ریخت که واقعاً نمی دونم چه جوری کار به نامزدی عاطفه و پیرایه کشید. علاوه بر تولد یه نامزدی مسخره هم گرفتیم و شد یه تیر و 2 نشون! موقعی هم که کیک را آوردن و روی میز گذاشتن بنفشه مو قشنگه می خواست بره اونور میز پیش پریسا بنشینه که یهو  پایش گیر کرد به فرش و داشت می افتاد رو کیک که من ولیلا گرفتیمش. یه جورایی نفس توسینه همه حبس شده بود و برای چند لحظه بجز صدای ضبط  هیچ صدایی شنیده نمی شد. خواهر پریسا بود که یخ مجلس را وا کرد. کی چاقو را میبره؟ روی هم رفته شب خوبی بود فقط نمی دونم مامان اینا پریسا در مورد ما چی گفتن و چه نظری داشتن. آیا ما دوباره اجازه داشتیم به خانه آن بریم یا برای همیشه از دیدن ما سیر شدن؟ تصویری که مشاهده می کنید را من اون زمان در ابتدای یکی از درسهای کتاب بینشم کشیدم (من همیشه مهمترین اتفاق هفته را توی کتاب بینشم سر جلسه درس اون هفته می کشیدم) که مراسم نامزدی را نشان میده. اگر کیفیتش خوب نیست به بزرگی تان ببخشید آخه من اینارو با مداد می کشیدم و به مرور زمان بعد از 9 سال دیگه کمرنگ شدند.

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
پریسا دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 09:03 ق.ظ

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 04:38 ب.ظ

واقعا که اون تولدای ساده و دوستانه که چندتا دختر جمع می شدیم و می زدیم تو سر و کله همدیگه عالمی داشت که دیگه بر نمی گرده

ما یه جمع کوچولو داریم که گه گاهی اینجوریه و این یعنی اینکه ما هنوز کودک درونمان بیداره

[ بدون نام ] دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 01:01 ب.ظ

آره حتما همین طوره بخصوص راجع به کودک درون تو یکی مطمئنم که همین طوره.

پیرایه سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 03:31 ب.ظ

یادش به خیر منم از این دوره همیایه دخترونه میخواممممم چقد اون موقع ها خوب بود فقط غممون نمره بود .........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد