از در که وارد شدم هیچ چیز جدیدی تو مدرسه ندیدم حتی شاگرد جدیدی! مدرسه ما چون قرار از سال دیگه نظام آموزشی از ترمی واحدی به سالی واحدی تغییر پیدا کنه دیگه اول امسال نگرفته در عوض پیش دانشگاهی داریم. واسه همینم تمام بچه ها همونن که بودن به جز تک توک. هنوز زیاد توی حیاط پیش نرفته بودم که صدای گریه بلند بلند یکی توجهم را جلب کرد. این صدای گریه پریسا بود که با سیما و فهیمه و مریم نشسته بودند و دسته جمعی گریه می کردن اما صدای گریه اونا تو صدای گریه پریسا گم شده بود. هرچی می پرسیدم همه فقط گریه می کردن. آخرسر پیرایه اومد دستمو گرفت و برد جلوی بوفه که طبق معمول همیشه کلاسبندی هارا آنجا میزدند. پریسا و میترا و سحر و مریم و یه چندتای دیگه تو کلاس ما نبودند و گریه هاشون از همین بابت بود. نمی توانم واقعاً بگم که چقدر تلاش شد و چقدر اشک ریخته شد و چقدر التماس به ناظممان شد تا راضی شد تا در طول هفته یکی یکی بچه ها را به کلاس برگردونه و در حقیقت با بچه های جدید توی کلاس عوض کنه. آوردن میترا و سحر با التماسهای عاطفه و مریم و ندا و نازنین کار راحتتری بود و زودتر جواب داد چون میترا هم بچه آرومی بود هم درسش خوب بود . سحر هم با اینکه شیطون بود اما هیچوقت گاف نداده بود و همه اونو مثل میترا آرام و درس خوان می دانستند. اما برگرداندن مریم وپریسا کار خیلی سختی بود واقعاً همه کلاس تلاش کردن تا بالاخره موفق شدن. می خواهم جاهاییکه توی کلاس می نشتیم را براتون بکشم چون توی تعریف خاطرات امسال نقش مهمی داره
آی ی ی گفتی ی ی ی....
ما که رفتیم سال دوم هیچ چیز تغییر نکرده بود بنظرم این خیلی بد بود هیچ چیزی که حس کنیم یه سال بزرگتر شدیم نبود ما همچنان بچه کوچیکای مدرسه بودیم سال اول ثبت نام نکرده بودن هیچ کس نبود که بهش راهو چاه و یاد بدیم بگیم این کاروو بکنین این کارو نکنین از این بترسین از اون نترسین ... بالاخره این چیزا باعث میشه آدم حس کنه یه پیشرفتی نصبت به پارسال کرده حتی کلاسامونم همون طبقه سوم بود یعنی شما از همه کوچکترین پس باید این همه پله رو برین و بیاین. روپوشامونم همون رنگ بود آخه اون موقع ها هرکس روپوشش سورمه ای بود یعنی دیکه بزرگ شده بودو دبیرستانی بود ولی مال ما همون رنگ مسخره باقی موند. ناظممونم که دیگه نگو همون فاجعه ای بود که پارسالم بود. حتی کلاسا هم همون کلاسا بود ۱۰۱ شده بود ۲۰۱ ولی جاش همون دومین کلاس طبقه اول سمت راست باقی مونده بود. همه اینا باعث شد که من توی ذهنم بین سال اول و سال دوم هیچ تمایزی قایل نشم :((
خیلی خوبه که این همه نکته را خوب یادته...واقعا همین طور بود
جقدر دلم برای اونروزا تنگ شده