آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

کلاس تکانی شب عید

روز آخری بود که توی اون سال مدرسه می رفتیم. چهارشنبه سوری بود و بیشتر بچه ها و معلم ها نیامده بودند مگر اونهایی که قصد بازی داشتند!

ما 2تا زنگ اول معلم داشتیم و2تا زنگ بعد نداشتیم. زنگ اول بود باز هدیه تهرانی داشتیم مثل همیشه اومد و کتش را روی میز پرت کرد و روی میز نشست و شروع کرد کلاس را ورانداز کرد. مریم گفت داره یه نقشه واسه امروز میریزه. درست در همین لحظه هدیه تهرانی با لهجه تهرانی کشداری گفت: کلاستون خیلی کثیفه تو تو و تو! و به من و مریم وفهیمه مفتول اشاره کرد و ادامه  داد برید پایین و از خدمتگذارهای مدرسه تی و جارو و سطل آب و یه کهنه بگیرید. تا ما برگشتیم بالا دیدیم میزهای کلاس را بچه ها بردن یه طرف و همه رو سر و کول هم نشستن و به ما با خنده نگاه می کنند. خلاصه جاتون خالی مریم جارو می کرد و فهیمه تی می کشید و من خشک می کردم و بقیه به همراه هدیه تهرانی لبخند میزدند و بعضی ها هم مثل پریسا هی اورد می دادن اونجاش کثیفه و اینجاش کثیفه و می خندیدند؟!؟

یه ور کلاس را که شستیم میزها جابه جا شد و اونورشم شستیم دقیقاً در لحظه ای که آخرین میز را سر جایش گذاشتیم زنگ خورد و هدیه تهرانی با همون دیسیپرینی که موقع راه رفتن داشت اومد سمت در که من ایستاده بودم و گفت: حالا یه کم بهتر شد. وقتی به من رسید ادامه داد:خوب بود. دیگه وقتشه و بچه ها منفجر شدن از خنده و همین طور که بچه ها به ریش ما می خندیدند مریم اومد جلو و گفت جون از ..ون مان بالا اومد تازه می گه یه کم بهتر شد!!!

زنگ بعد هنوز یخ عصبانیتمان وا نشده بود تازه بوی تعفن دستهامون هم نمی رفت که بیشتر عذابمان می داد. اما زنگ سوم یه کم شیطنت حالمون جا آورد و زنگ آخر فرصتی بود واسه تلافی خنده های امروز صبح . عاطفه هم با ما یه کاسه شد اول میترا و ندا و پیرایه را گرفتیم بند کفشاشون رو دور میله والیبال گره زدیم و خیس آبشان کردیم و بعدش آب بازی دیگه عمومی شد.رفتیم سراغ پریسا و نیکو و نجمه فقط این بین فائزه را خیس نکردیم آخه هیشکی رویش نمی شد!!! فکر نکنید یه وقتی ما خجالتی بودیم نه فائزه خیلی آرام بود.البته دست آخر نیکو نجمه هم فائزه رو خیس کردن هم پردیس رو.

 فهیمه مفتول و مریم تمام هیکل پریسا را طوری خیس کرده بودن که یه تیکه لباس خشک نداشت حتی ... . می توانم بگم این تنها آببازی در دوران مدرسه بود که عین 32 نفر کلاس تویش سهیم باشن اما فقط یه نفر خیس نشه! بله اون نفر من بودم. وقتی داشتم میرفتم سوار سرویس مدرسه بشم پیرایه با تعجب گفت : تو خیس نشدی؟ چه طور ممکنه؟! تو همه رو خیس کردی؟ گفتم ما اینیم و چند قدم برنداشته بودم که یه نایلون آب روی سرم خالی شد کار مریم و دوستاش الناز و رزا و ایلناز بود که لبه سکو انتظارم را میکشیدند.(دوستان دوران راهنمایی مریم تو یه کلاس دیگه بودن که البته رزا دوست دوران دبستان من هم بود) و بالاخره 32 نفر موش آب کشیده رفتن خونه ولی هرچی حساب میکنم ترجیح می دادم خیس برم خونه تا اینکه بوی تعفن صبح را بدهم. چه حالی می کنه هدیه تهرانی با یه مشت بچه ترسوی حرف گوش کن البته منهای پریسا..

نظرات 4 + ارسال نظر
ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 03:48 ب.ظ

آره مریم برامون تعریف کرده بود... بیچاره هااا می خواستم بگم مظلوم گیر اورده بوده دیدم مظلوم که چه عرض کنم.........

بابا توی اون یه مورد که مظلوم واقع شده بودیم واقعا... یعنی ما اصلا اینقدر بد بودیم که نباید یه کوچولو هم واسمون دل سوزوند؟

[ بدون نام ] دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 12:52 ب.ظ

چرا خوب دلم سوخت براتون :))))))))

ندا چهارشنبه 11 اردیبهشت 1387 ساعت 07:53 ق.ظ

هروقت آب بازی می کردیم خیلی خوش می گذشت بدیش این بود که اینقدر مانتوهامون سنگین می شد که دیگه نمی تونستیم راه بریم.دلم خنک شد پس بالاخره توام خیس شدی.چقدر دلم می خواست ۱دفعه تورو با اون شلنگ درازه خیس کنم

زهی خیال باطل ندا جان...نشد که نشد

ندا پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1387 ساعت 07:05 ق.ظ

هنوزم دیرنشده بالاخره ۱روز تلافی می کنیم جیگر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد