آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

تانگو

جلسه دومی که آزشیمی داشتیم یادم نمیره . بگذارید به دبیر آزشیمی بگم هدیه تهرانی آخه سخته هربار گفتن منسبش.مرسی که اجازه دادید. خلاصه جلسه دوم بود و باز نشسته بود وبه ماها نگاه می کرد. خب انتظار زیادی هم بود که ماها بتوانیم سر جاهامون آرام بشینیم و هیچ کاری نکنیم. البته فکر کنم خودش هم منتظر گرفتن آتو گرفتن بود که از این بیکاری در بیاد. و این آتو را بلاخره پریسا با خندیدنش که آخر هم نفهمیدیم سر چی بود دستش داد. اون هم بلند شد و یه نگاه به پریسا انداخت و گفت بلند شو برو بیرون. پریسا هم با لحن تندی گفت نمی خوام نمی رم و سر جایش نشست. هدیه تهرانی باز جمله اش را تکرار کرد اما پریسا اصلاً اهمیت نداد و رویش کرده بود به سمت پنجره و بیرون را نگاه می کرد. چشم همه به هدیه تهرانی بود که ببینیم چه می کند. آمد جلوتر و گفت ببین من از معلمها نیستم که بیام دستتو بگیرم و باهات تانگو برقصم و بفرستمت بیرون بلند شو با زبون خوش برو بیرون. تمام این جمله ها را با انجام حرکات موزون متناسب با اون انجام داد . چند قدم متناسب به سمت جلو و گرفتن دست فرضی و یک چرخش روی نوک پا. ما همه هاج و واج نگاهش می کردیم. باورمان نمی شد که اون سر کلاس ما رقصیده بود. شاید همین اتفاق بود که باعث شد بعدها وقتی دبیرم شد دیگه ازش نترسم. فهمیدیم که خانم معلم هم شناگر قابلیه ، آب نمیبینه.

البته ناگفته نماند اون همیشه یکی از معلمهای مورد علاقه من بوده و من هم از شاگردهای مورد علاقه اش بودم!!!! بعداً متوجه میشید. خلاصه پریسا از جایش با چنان کرشمه و قر و قمیچی بلند شد که باعث شد چهره هدیه تهرانی برافروخته بشه و وقتی پریسا موقع بیرون رفتن تمام دفتر کتابهای دوتا میز اول کلاس را ریخت روی زمین و رفت بیشتر هم شد. وقتی پریسا رفت انگار هیچ اتفاقی نیفتاده نشست سر جاشو و گفت جمعشون کنید و باز به ماها خیره ولی دیگه هیچ کس تا آخر زنگ گاف نداد. وقتی زنگ خورد کلاس از خنده منفجر شد و پریسا برگشت و مثل یک رئیس جمهور موفق ازش با هورا و تشویق پذیرایی کردیم. حالا که فکرش را می کنم می بینم واسه هدیه تهرانی هم این مسئله جنبه شوخی داشت وگرنه سر و کله ناظمها حتماً پیدا می شد.

نظرات 5 + ارسال نظر
پریسا سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 12:38 ب.ظ

از کی بود که انقدر نخندیده بودم.از ته دل..انقدر با نوشته هات میرم به اون دوران که یادم میره که تو شرکتم و کمی هم باید به کارام برسم!!!!!...همه این خاطره یه طرف و حسی که بعدش داشتم یه طرف که هیچکدومتون نفهمیدید!!از یه طرف ترسیده بودم که خبط کردم...از طرفی هم وقتی نغمه اینا(سال سومی ها)از پررو بازی من بو بردند به قدرتم میبالیدم((هه هه هه))...که من کیم که با هدیه تهرانیکه این همه دک و پز داره کل کردم...واقعا این ازون پررو بازی هاییکه هیچ وقت یادم نیره(عین همیشه) راستی گفتی نفهمیدید که واسه چی خندیدم!هرچند خنده های من همیشه دلیل نمیخواد..اما همش تقصیر پیرایه بود که داشتیم واسه هم گوشه کتابش نامه نگاری میکردیم...واقعا یادش بخیر....

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 03:45 ب.ظ

می تونم فکر کنم که بعد از کلاس و حتی تا چند روز این قضیه چقدر سوژه بوده و می خندیدین

تا چند روز ؟؟؟؟؟/ هنوزم که هنوزه این جریان سوژه است باهاش مامانهامون را می خندانیم و آبروی همدیگرو جلوی خانواده های همدیگه می بریم

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 03:46 ب.ظ

در ضمن این عکس که انداختی وسط این خاطره بی نهایت دوست دارم اگه ولم کنی تا صبح نگاش می کنم خیلی خوبه

ندا چهارشنبه 11 اردیبهشت 1387 ساعت 07:57 ق.ظ

خداییش این هدیه جون خیلی با جذبه بود پریسا خیلی دل داشت که باهاش کل انداخت.من از ابهتش خیلی خوشم می اومد

آره اما اونم آدم بدی نبود وگرنه می توانست خوب حالشو بگیره

پیرایه سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 04:40 ب.ظ

خودت نوشتی این خاطررو خیلی باحال بود آره راست میگه نامه نگاری بود لیلام بود من منتظر بودم منم بیرون کنه ولی بیچاره پریسا بچه شانس نداشت:) یادم نیست اصلا در مورد چی مینوشتیم پسر مسر شاید:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد