آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

گروه ریاضی

توی کلاس ریاضی تمام بچه ها به گروه های 5نفره تقسیم شده بودند و هر گروه یک سرگروه داشت.گروه ی که من توش بودم سر گروهش سارا بنل بود و به جز من فهیمه مفتول و مریم و سیما هم توی این گروه بودند. قرار بود اگر گروهی تمام اعضائش 5 نمره کامل کوئیزی را بگیرند به همشان دبیرمان جایزه بدهد. یک بار بر حسب اتفاق موقع کوئیز خود دبیرمان نیامده بود و به دبیر قرآنمان گفته بود که از ما امتحان بگیرد. ما 5نفری ردیف اول توی نمازخانه موقع امتحان نشسته بودیم به طوری که سارا درست وسط نشسته بود. جاتون خالی توی اون امتحان خیلی خندیدیم. تقریباً همه تقلب کردن حتی پرایه! موشک هایی که عاطفه از عقب می فرستاد تمام مدت در رفت و آمد بود. سارا برگه خودش را نوشت و برگه های تمام ماهارو هم گرفت و ناقصی هایش را درست کرد کاری که هیچ کدام از سرگروه ها به خاطر اینکه مبادا سرگروهی شان بهم بخوره حاضر نبودن انجام بدن. خلاصه هفته بعد وقتی تیمور با برگه های صحیح شده آمد ، شروع کرد اسم ما 5 تا رو خواندن. سارا دست منو گرفته بود و می گفت مهدیه بدبخت شدم. فهمیده که همه دست خط یک نفره.خلاصه دل تو دل هیچکداممان نبود . بالاخره 5تا جا قرآنی از توی کیفش درآورد و انداخت تو گردن هر کداممان و البته یه ماچ آبداری هم همرو کرد به من که رسید اینقدر عقب عقب رفتم که نزدیک بود بخورم به سکو و بیفتم. با این تفاسیر ماچ آبداررو گرفتم اما خوشحال بودیم که الکی الکی جایزه را بردیم و سارا توی هچل نیوفتاد. ما هیچوقت این جایزه را نگرفتیم چون پیرایه تمام سعیش را می کرد که جایزه مال اونا بشه و ما اصلاً ناراحت نبودیم. حالا یه مطلبی هست می خواهم بگم این جا قرآنی تنها چیزیه که من به مدت 7سال باورش داشتم. خوش شانسی بی نهایتم را مدیون اون می دونستم و بدون اون سر هیچ امتحانی ، هیچ انتخابی و هیچ دوراهی نمی رفتم. عجیب بود که دست این دبیر اینقدر برایم خوب باشه. شاید باور نکنید اما وقتی که از شدت پوسیدگی اون جا قرآنی از هم متلاشی شد با تمام وجود گریه کردم. و از اون موقع به بعد بود که زندگی رنگ و رویش برایم تغییر کرد و می توانم به جرات بگم خوش شانسی ازم رو برگرداند. هنوزم که هنوزه دنبال چیزی می گردم که اون باور را بهم برگدونه. تنها فقط یه گردن بند کوچیک دارم که در سالهای دانشجویی مایه اعتماد به نفسم بود که اونم هدیه قبولی دانشگاه از طرف دوستانم بود. یادم نمی آید به جز چندبار انگشت شمار اونو از گردنم باز کرده باشم.

نظرات 2 + ارسال نظر
ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 03:35 ب.ظ

خیلی جالبه من فکر می کردم دبیرامون یکی بودن ولی حالا می فهمم که یکی نبودن ( چه نظر لوسی نه؟)

نه اصلا هم لوس نبود نظر نظره دیگه

پیرایه سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 04:52 ب.ظ

حتما منم سرگروه بودم؟؟؟؟؟؟ ههههههههههه یادم نیست جایزرو ولی تیمورو خوب یادمه سارا بنل کی بود مهدیه؟

آره تو هم سر گروه بودی ۲-۳ تا خنگ هم تو گروهت گذاشته بود که کلی حرصت میدادند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد