آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

پریسا

این خاطره خودش شامل دوتا خاطره است. البته اولش فکر نمی کردیم که این هم بشه جزء خاطره ها نوشت اما حالا نظرم عوض شده.نیمکت پریسا در کنار نیمکت من در ردیف مجاور قرار داشت و پریسا در آن سمت نیمکت می نشست. همه پریسا را به قرهایش و زبون درازش میشناختند. و البته باید اعتراف کنم که خنده های غش و ریسه ای اش جای خودش را داشت. قد و قباره اندازه ای داشت به جز باسنش که به نسبت بزرگتر بود و حتی توی لباس حاملگی های مدرسه تو چشم می زد. که به قول خودش واسه درمانش روزی صدتا از این ور به دیوار میکوبد و صدتا از اون ور. قبل از زنگ زیست بود. طبق معمول همیشه روی میز معلم رینگ گرفته بودم و بچه ها هم دست و پریسا هم رقص. مریم که جلوی من مینشست و سبزه و فوق العاده خوش هیکل بود و موهای کوتاه پسرونه داشت و البته رفتارش هم کمی،مسئول نگه بانی بود که دبیر نیاد. اما از اونجا که حواس رفیق شفیق ما با لاس زدن با سارا بنل پرت شده بود ، متوجه اومدن معلم نشدیم و ما همچنان میزدیم که دبیر زیست را مقابل خودم و البته پریسا که داشت به شدت قر می داد دیدم. از هولم سلام کردم و در رفتم.پریسا از تک و تا خودشو ننداخت یه چشم و ابرو واسه خانم معلم اومد و رفت سر جایش نشسته بود. دبیر زیست هم که از اون به صورت مادرزادی خوشش نمی آمد شروع کرد غرغر کردن و بعد شروع به درس پرسیدن کرد و نفر اول هم واضح بود کسی جز پریسا نمی توانست باشه قالباً همیشه 2تا سؤال از هرکی می پرسید.ولی این بار دنده لج بود وهی میپرسید و پریسا تمام سؤالها را کامل و درست پاسخ میداد تا بالاخره سؤال هشتم توانست یه ایراد جزئی ازش بگیره و بگه که از امتحان پایان ترمت 0.25 کم شد!!!

پریسا هم نه گذاشت و نه برداشت و هرچی توانست بارش کرد که من مامانم دیروز مریض بود با این حال درسمو خواندم و8تا سؤال را چه جوری بارم بندی  کردی که از نیم نمره کلش به خاطر نصفه جواب دادن یکیش ازم 0.25 کم می کنی و...

دبیر زیست هم گفت : همینی که هست؟!!؟

پریسا هم با حالت برافروخته که تقریباً داد می کشید گفت: من ازت نمی گذرم.نفرینت می کنم دلمو شکستی خدا دلتو بشکونه. آه دل مظلوم میگیره. شاید خیلی ها اونروز مثل من  توی دلشون خندیدن و گفتن مظلوم! اونم پریسا! اما وقتی پس فرداش دبیر زیست به علت فوت مادرش سر کلاس نیومد همه شکه شدیم ولی با این حال گفتیم شاید اتفاقیه اما وقتی همین اتفاق با دبیر ریاضی افتاد دیگه نظرمون عوض شد. الان عرض می کنم.

ما یه دبیر ریاضی داشتیم که یه پایش کمی کوتاهتر بود و می لنگید. شاید درست نبود اما ما بهش می گفتیم تیمور لنگ! یه روز پریسا سر کلاس این خیلی می خندید یادم نیست چرا اما واقعاً شورش را در آورده بود تا جایی که از شدت خنده از روی نیمکت پرت شد پایین! همون موقع بود که صدای تیمور لنگ در آمد که بره تکلیف هاشو نشون بده اما دست بر قضا که نمی شه گفت دست بر بهانه تراشی پریسا مریضی مامانشو بهانه کرد و گفت که فقط 3تاشو حل کرده. تیمورلنگ هم عصبانی شروع کرد بد وبیراه گفتن که شما فقط جلف بازی بلدید مگه فرق تو با خانم علیزاده چیه؟(منظورش همون سارا بنل خودمون بود که چون از بچه های المپیاد ریاضی بود خیلی سوگلی بود توی کلاس ریاضی) پریسا هم که از کسی حرف نمی خوره شروع کرد بلبل زبونی که به ما چه اونا باهوشن ما وقت نکردیم تکالیفمان را انجام بدهیم. مادرم واجبتر بود و... درست همین موقع بود که ناظممان اومد در کلاس و با دبیرمان پچ پچ کرد و اونو با خودش برد به محض بسته شدن در کلاس پریسا داد زد جز جیگر بگیری ما همگی خندیدیم اما وقتی 20 دقیقه بعدش ناظم اومد و وسایل تیمور را برد و گفت که زن داداش جوانش تصادف کرده و مرده تقریباً خنده روی لبهای خیلی ها یخ کرد البته فکر نکنم اینا ربطی به نفرین های پریسا داشت اما اون خودش را بابت این نفرین ها مقصر می دانست و برای اولین بار گریه اش را دیدیم. که صد برابر بدتر از خنده هایش بود .بلند بلند و بند نیامدنی.بدو رفت توی حیاط و مریم و من هم به دنبالش با تمام هنری که در مسخره بازی و خنداندن مردم دارم می توانم اعتراف کنم که نتوانستم تا نیم ساعت گریه پریسا را بند بیارم. شما چی فکر می کنید آیا این نفرین پریسا بود که می گرفت؟ البته بعدش پریسا از این اتفاقها تا مدتی به عنوان تهدید استفاده می کرد و هممون را به انجام کارهای جور واجوری مجبور می کرد به اسم اینکه اگه انجام ندی نفرینت میکنم. حتی آوردن آب از حیاط! البته من بابت اینکه دوستم بود و دوستش داشتم این کارو می کردم نه به خاطر تهدیداش. اما خب خودش سوژه خنده بود.

نظرات 4 + ارسال نظر
پریسا سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 12:46 ب.ظ

میخوام اعتراف کنم که من نسبتی با الیاس نداشتم....البته شاید هنوزم اگه بخوام بتونم.....اون شکلاترو میخری؟!!!!!!!!

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 03:28 ب.ظ

نه بابا نفرین چیه ....هرچی قسمت باشه همون میشه

آره قسمت که حقه اما سوژه بود واسه سر کار گذاشتن بقیه

ندا دوشنبه 9 اردیبهشت 1387 ساعت 07:42 ق.ظ

رقص پریسا که خدا بود با اون عشوه هاش

پیرایه سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 05:00 ب.ظ

یادم اومد سارا رو من فردا اخراجم فقط نشستم خاطره خوندم الانم ۵ شد می خوام برم فردا تا اومدم بقیشو می خونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد