آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

سر زنگ فیزیک

اونایی که ترمی واحدی بودن می دونن که توی یه ترم اول سال در دبیرستان بچه ها یا شیمی دارن و آزشیمی(منظورم همون آزمایشگاه) یا فیزیک دارن و آز فیزیک. ما اون ترم اول فیزیک داشتیم و چه فیزیکی هم بود. به طور کلی سر این کلاس همیشه خنده روا بود. شکرخدا بچه های فیلم هم سر کلاس کم نداشتیم. دبیر فیزیک دختر جوان و قدبلند و نه چندان لاغر و سفیدرو و مو سیاه بود که از قضا تازه از دانشگاه صنعتی شریف در رشته فیزیک محض فارغ التحصیل شده بود و ما بدبختانه اولین دانش آموزانی بودیم که اون بهشون درس میداد. ما بدبخت بودیم واسه اینکه اون بلد نبود درست درس بده و اون بدبخت بود واسه اینکه ما نمی گذاشتیم اون سر کلاس درس بده!!؟

خلاصه یه روز برایش سنگ تموم گذاشتیم. مثل همیشه اول ساعت یه کوییز کوچولو داشتیم که تا خانم دبیر می خواست سؤال رو روی تخته بنویسد و شکلش را بکشه (مبحث آینه ها بود طول میکشید کشیدنش و اون هم خیلی توی شکل کشیدن وسواس داشت) ما از توی دفترامون فرمول ها رو نوشته بودیم و آماده نشسته بودیم که بگه شروع کنید!! تنها 5 نفر بود توی کل کلاس که واقعاً خودشون سؤالهارو جواب می دادن. یکیش یه دختر سبزه رو و ریز نقش بود با چهره ای پر از فیس و افاده ولی خب در واقعیت اون همه فیس و افاده نداشت. هر کسی که سریال سرنتی پیتی را توی بچگی اش دیده باشه با یک نظر نگاه به چشمان پیرایه بدون شک همون اسم سرنتی پیتی که ما واسه اون انتخاب کرده بودیم را واسش انتخاب می کرد. که آرزوی این سرنتی پیتی ما این بود که دیپلمش معدلش 20 بشه؟!! نفر بعد بقل دستی پیرایه بود که دوتا میز جلوتر از من می نشستن. که خب اونم به چشم و هم چشمی بقل دستی اش تقلب نمی کرد و اسمش لیلا بود. نفر سوم دختر عینکی و سبزه بود که بسیار آرام و مظلوم بود و خداییش قیافش مارو یاده مهندس می انداخت که البته اسمش بعدها توی مدرسه همین شد. مهندس مصطفی!!؟ آخه می دونید سریال سر نخ اون موقع ها روی بورس که یک سریال پلیسی بود و جهانبخش سلطانی و بهزاد خداویسی  توی اون سریال ایفای نقش می کردن و اسم بهزاد خداویسی توی سریال مصطفی بود و چون فائزه شبیهش بود ما بهش می گفتیم مهندس مصطفی!

نفر چهارم پردیس بقل دستی فائزه بود که بر خلاف فائزه که مادر زادی باهوش بود اون هم مثل لیلا  خر میزد که عقب نمونه یه وقت. نفر پنجم هم همون سارا بود که قبلاًمعرفی کردم فقط یادم رفت که بهتون بگم ما بهش می گفتیم بنل! همون سنجابه توی کارتون می گما.آخه خیلی شبیهش بود.

خلاصه خیلی پرت شدیم از داستان کجا بودیم؟

رسیدیم به کوئیز های صبح . همون موقع که ما منتظر شروع کنیم دبیر بودیم ، عاطفه دختر تپل و سفید و بور که نیمکت اول ردیف ما کنار میترا سبزه ریزنقش چشم سبز نشسته بود داشت برای میترا فال پاسور می گرفت که یکدفعه دبیر فیزیک دیدش گفت بدش من و تا خواست عکس العمل نشون بده ورقها دست به دست توی کلاس شروع کرد به چرخیدن و همهمه تمام کلاس را پر کرد و بعد از یک دقیقه همه ساکت شدن و معلوم نشد ورقها دست کی رسید. دبیر هم نمی دونم ناشی گری کرد و یا واقعاً مرام گذاشت و ناظمهارو خبر نکرد. هنوز 5 دقیقه از آروم شدن کلاس نگذشته بود که صدای زنگ ساعت مچی عاطفه بلند شد قوقولی قوقوووووووووووووووو!!!!!!!  و طبق قرار همه بچه های کلاس رفتیم زیر میز و آمدیم بالا چشمهای دبیر فیزیک گرد شده بود و از عصبانیت سرخ شده بود. کیفشو ورداشت و رفت. چند دقیقه بعد سر و کله ناظم بد ریخت و بد تیپ پایه اول مدرسه یعنی ماها پیدا شد.(آخه میدونید توی مدرسه ما هر پایه ناظم مخصوص خودش را داشت که باهاش بالا میرفت.این به این معنی بود که این اکبیر تا ابد ناظم ما بود) چی کار کردین باز؟ این سؤالی بود که اون پرسید و جوابی نگرفت. تا اون موقع هنوز کسی را موقور نیاورده بودن که جا سوسی کلاس را بکنه و جریان با رفتن دبیر تمام شد هرچند که دو جلسه بعد برگشت و ما همچنان ساعت یک ربع به 9 می رفتیم زیر میز!!

نظرات 3 + ارسال نظر
نجمه سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 03:19 ب.ظ

خیلی بدی مهدیه! من هم خودم کوئیزهام رو می نوشتم! از نیکو بپرس! (-:

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 03:25 ب.ظ http://360.yahoo.com/ilnazjoon

کلی خندیدم..... آخه می دونی ما هم تو کلاس قرار می ذاشتیم و سر یه ساعتی همه پا می شدیم میزامون می دادیم عقب یا جلوو نمی دونی چه سرو صدایی می شد تو کلاس. بنظرت این کارو کی تو مدرسه مد کرد؟؟:)))

نمی دونم فکر کنم از وقتی ما نبودیم هم این کارها مد بوده و هربار متنوعتر میشده با ابتکار بچه ها

ندا دوشنبه 9 اردیبهشت 1387 ساعت 07:51 ق.ظ

وای مهدیه انقدر خندیدم که نگو .......
پیرایه رو که خدا توصیف کردی .این معلمم که خیلی اذیتش کردیم .من بیچاره که هر جلسه برای حل تمرینای خانوم پای تخته بودم.چقدر اون روز خندیدیم فکر نمی کنم کوئیزاش اثر داشت چون من پایان ترم ۲۰ شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد