آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

انواع مجازات

صبح ساعت 7 بود که مثل خیلی روزها داشتیم میزدیم و می رقصیدیدم که ناظم ما آمد بالا. ما هم سریع در سطل آشغال را که رویش می زدیم و جای ضرب ازش استفاده می کردیم پرت کردیم ته سالن و من و عاطفه که کتابی همراهمان نبود مشغول نون بیار و کباب ببر بازی کردن شدیم و بقیه هم درس خواندن. ناظم وقتی به طبقه ما رسید گفت پایینی ها پایین(منظورش 304 بود که کلاسشن طبقه اول بود) بالایی ها هم بالا. هر کی هم که روی زمین بنشیند 1 نمره از انظباطش کم می شود!!! ما ها هم در حالی بودیم بلند شدیم ایستادیم و به همون کارها ادامه دادیم. من و عاطفه نون بیار کباب ببر بازی می کردیم. نجمه و سحر درس می خواندند و مریم هم از روی دفتر فهیمه ناناز مشق می نوشت و فهیمه هم که تا اون موقع داشت برای مریم می خواند حالا نقش میزش را هم بازی می کرد... ناظممان با غضب به ماها نگاه کرد و گفت امان از دست شماها از رو نمیرید؟ در همان موقع ناظم اولها رسید و شفا... عصبانیتش را سر اون خالی کرد" مگه شما همیشه نباید بالا باشید؟" این را با حالت هجومی گفت. و ناظم اولها هم گفت:من همیشه بالا هستم الان ... و ناظم سومها نگذاشت حرف اون تمام بشود و همانطور که می رفت گفت میبینم... و ناظم اولها با تعجب که ما چرا ایستاده ایم و داریم اون کارها را انجام میدهید به ما نگاه کرد و گفت: بچه های خودتن به من چه و رفت توی دفترش که ته راهرو بود... و دوباره مسخره بازیها شروع شد...هرکی چیزی میگفت... مجازات در مدرسه آئیـ... ... نشستن روی زمین اعدام...حرف زدن 700 سال حبس... بزن و بکوب حبس ابد با اعمال شاقه... خندیدن تبعید به جهنم... رقصیدن هم حبس ابد هم اعمال شاقه هم 7 بار اعدام با چوبه دار و برق و اتاق گاز و تیرباران و گیوتین و آتش و غرق کردن توی دریا اگر هم احیاناً نمردی 7 بار دیگه... اما به قول عاطفه همه اینها یک طرف ، یک دقیقه رفتن توی قتلگاه و با اون مورچه کارگر یگانه بودن یک طرف... خلاصه اینقدر بلند بلند گفتیم که ناظم اولها اومد و گفت: بس کنید دیگه چقدر غر می زنید... زنگ چهارم هم بیکار بودم چون حوصله نداشتم که ناظم ها به خاطر نرفتن به نماز اسمم را یادداشت کنند رفتم خونه با اینکه دوست داشتم پیش بچه ها باشم...

نظرات 7 + ارسال نظر
سبله یکشنبه 25 آذر 1386 ساعت 09:36 ب.ظ http://www.sabaleh.blogsky.com

سلام واقعا باحال مینوسی من تو هر دو تا وبلاگم لینکت کردم
تو هم منو بلینک
ادرس اون یکی وبلاگم اینه:
www.pink-donky.blogfa.com
حتما بهم سر بزن من زود زود اپ می کنم .

علی اکبر یکشنبه 25 آذر 1386 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
(صبح ساعت 7 بود که مثل خیلی روزها داشتیم میزدیم و می رقصیدیدم ) خوبه که اعتراف کردی میرفتین درس بخونین یا برقصین بابا دمتون گرم همین که خوشحال بودید می ارزه به هزارتا مجازات.
راستی حال فهیمه ناناز بهتر شد بعد از امتحان بهش سر زدید تا دوباره سرش درد بگیره.
پس تقلب کردن هم مزدی از طرف پروردگار است دیگه ..ای ناقلا..
این افریقای جنوبی آخر ضد حال زد بهت ولی با نمره قبولی که از پروردگار هدیه گرفته بودی راحت از کنارش رد شدی
بابا تو دیگه کی هستی
موفق باشی

والله ما اون موقع هم زدیم و رقصیدیم و آتیش سوزوندیم هم درسمون را خواندیم...شکر خدا هر کی واسه خودش کسی شد اما بچه های امروزی فقط می توانند یکی از این کارها را انجام دهند با اینکه تازه کتابهایشان خیلی سساده و کم حجمتر از زمان ما شده...

علی یکشنبه 25 آذر 1386 ساعت 11:29 ب.ظ http://ghost-town.blogsky.com

خوبه والله مثلا مدرستون به قول شما با حجاب برتر بود اونوقت هر روز صبح توش بزن به برقص بوده.
اگه مدرسه شما اینجوریه یه سوال خیلی حیاتی پیش میاد تو مدارسی که حجاب برتر ندارن وضع چطوریه؟

این که پرسش نداره می توانی یه سر به دم در یکی از مدارس بدون حجاب برتر بزنی البته اگه بتوانی اونها را از معلمها و مادرهای بچه ها تشخیص بدی حتما متوجه تفاوتهایشان می شوی

علی اکبر دوشنبه 26 آذر 1386 ساعت 05:18 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام

پاسخی دندان شکن دادی تا من باشم سوال نسنجیده نپرسم .
خدا رو شکر همه تون الان موفق هستید.راستی الان هم با هم ارتباط دارید تا با گفتن خاطرات گذشته بخندین.
موفق باشی

اونکه بله به لطف یاهو ۳۶۰ باز همه دور هم جمع شدیم و یک وبلاگ به اسم مدرسه خودمون داریم... سوای اون هنوز بهترین دوستان من ۴تا از بچه های همون زمانن که تو شادی و غم سعی می کنیم کنار هم باشیم...پریسا فهیمه ناناز نیکو نجمه و فائزه هم دورادور چون آمریکاست البته محض اطلاع رئیس کمیته حمایت از مونا عرض کنم که ایشون هم کمابیش هست

علی دوشنبه 26 آذر 1386 ساعت 09:09 ب.ظ http://ghost-town.blogsky.com

اگر فکر میکنید کمیته حمایت از مونا با این کارا نرم میشه و شما رو عضو میکنه باید بگم که در اشتباهید و ما تا آخرین لحظه دست از رسالت اصلیمان ور نمیداریم و اونو فراموش نمیکنیم.حالا شما هرچقدرم میخواید چیز میز به اطلاع کمیته برسونید.

واقعا دست مریضا اگر مونا می دانست که همچین حامی هایی دارد حتما تو انتخابات جایی شرکت میکرد...حالا نمیشه من را هم راه بدید؟

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 08:11 ب.ظ

اون روزو قشنگ یادمه آخر خنده بود..))

پیرایه چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 02:32 ب.ظ

وای مهدیه یادته شبنم سطل آشغال و از این بزرگا که روش نوشته بود شهر ما خانه ما از جا در می آورد خوبه انقد گیر بودن همی زنگ تفریحا رو میرقصیدیم ناظم اولا ضراب..... بود؟

آره... آره والله وگرنه مدرسه را می ترکوندیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد