آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

جوجه

اونروز فهیمه تنبد ترقه جوجه اش را آورده بود مدرسه . یک جوجه قهوه ای روشن کوچولوی رسمی که فوق العاده خوشگل بود. وسطهای زنگ حسابان بود که صدایش در آمد و شروع کرد به جیک جیک کردن و مبصـ ... متوجه حضورش سر کلاس شد. و جوجه را داد به شفا... (ناظممون) یک ربع به آخر زنگ مبصـ ... به تنبد ترقه گفت برو بیارش سر کلاس و وقتی جوجه را تنبد ترقه آورد، دبیرمان به ماها تمرین داد تا حل کنیم و خودش شروع کرد با جوجه بازی کردن. دفتر بزرگ حضور غیابش را گذاشته بود و جوجه را می گذاشت بالای اون و سرش میداد به پایین... درست مثل بچه ها. اون موقع با خودم گفتم چقدر خوبه که آدم به این سن و سال برسه ولی کودک درونش همراهش زنده بمونه و باهاش زندگی کنه. بعد از کلاس فهیمه جوجه را داد به ناظممان تا آخر روز پیش اون ماند. بعد از ظهر همان روز خبردار شدیم که وقتی که فهیمه از مدرسه رفته خونه  پسرخاله اش جوجه بیچاره را توی حوض غرق کرده. جوجه بیچاره را چشمش کردند بسکه خوشگل بود. فهیمه تبند ترقه بر خلاف همیشه اش تا دو سه روز بعد از اون روز خیلی ساکت بود... 

 


نظرات 2 + ارسال نظر
ایلناز یکشنبه 31 شهریور 1387 ساعت 11:09 ب.ظ

در درجه اول کلی ناراحت شدم یاد ژولی افتادم:((
در درجه دوم حالا اگه من جوجه اورده بودم مدرسه ۱۰ دفعه می بردنم اتاق مشاوره مامانمم می کشوندن مدرسه ۱۰۰۰ تا انگم بهم می بستن که حتما دخترتون یه مشکل خیلی جدی داره...:)) موافقی؟؟؟

آخی الهی بمیرم واسه دل نازکت
ای بابا مگه اون موقع کم اون تنبد ترقه بیچاره رو بردن البته اگه شما بودی که حسابت کلی سوا بود... ۱۰۰۰ بار رو شاخت بود

لارا دوشنبه 1 مهر 1387 ساعت 01:30 ق.ظ

من یادم نمیاد اون روز !
من پیش دانشگاهی اونجا نبودم آیا این جشن اون موقعا بود یا نه !
خیلی خوب مینویسی بی تعارف

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد