اونروز امتحان بینش داشتیم و من کم فرصت کرده بودم درس بخوانم مثل همیشه وقتی امتحان شروع شد من را آورد و نیمکت اول نشاند. به جز سوال اول همه را نوشتم سوال اول را هم را از سحر بهرامی که پشت سرم نشسته بود پرسیدم و تو دلم گفتم دستت درد نکنه که من را آوردی اینجا نشاندی اگه اون ته نشسته بودم نمی دانستم از کی باید جواب این سوال را بپرسم . بعد از امتحان مونا از دبیرمان اجازه گرفت که بره پایین. و وقتی دبیرمان گفت که چیزی به آخر ساعت نمانده مونا جواب داد که کار واجبی داره که به همه بچه های کلاس مربوط میشه
... جریان یه کم مشکوک میزد از بچه ها پرس و جو کردم که جریان از چه قراره؟ و متوجه شدم فهیمه تنبد ترقه(تنبد فرا) که خودش خدای ترقه زدن توی مدرسه است دیروز موقعی که از مدرسه به خانه می رفته نزدیک منزلشان در اثر پرتاب نارنجک توسط پسر همسایه آسیب می بینه و به بیمارستان منتقل می شه. خلاصه مونا رفت و همه نگران منتظر خبری از فهیمه شدند. وقتی مونا آمد و گفت حالش خوبه همه خوشحال شدند و وقتی بیشتر خوشحال شدند که موقع زنگ تفریح مونا اعتراف کرد که فهیمه اصلاً آسیب ندیده است و چون دیروز خیلی ترسیده بوده و فشارش افتاده پایین برده بودنش بیمارستان. و چون وقت نکرده بوده دیروز واسه امتحان امروز درس بخواند مدرسه نیامده نه به خاطر جراحات وارده ناشی از نارنجک... از قدیم گفتن چیزی که عوض داره گله نداره
...
سلام مهدیه جون .
خوبی .؟ نمی یای دیگه اون ورا !! دلتنگتیم بد جور .
وخ کردی بیا پیش ما .
شمایل خان
ببین مهدیه من طی این خاطراتت به این نتیجه رسیدم که تو خیلی بچه درس خونی بودی آآآآآآ یعنی هم شیطون بودی هم درس خون. بر عکس من که نه شیطون بودم نه درس خون:))))
در خوان نه اشتباه نکن من کل درسی که می خواندم از ۶ صبح بود تا ۷.۵ که توی مدرسه بودیم و سرویس زود می رساندمان مدرسه کلاْ مشق هم که نمی نوشتم