آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

دوستان قدیمی

اولین امتحان نهایی ما امتحان زبان بود و من هم در این درس واقعاً نابغه با اعتماد به نفس تمام وارد دبیرستان حوزه مان شدم. حوزه ما دبیرستان هاجر بود توی میدان اختیاریه. همون طور که توی حیاط ایستاده بودیم و فائزه داشت سعی می کرد به من گرامر حالی کنه چشمم افتاد به دوستان قدیمی... ویدا صالحی دوست دوران راهنمایی ام و هم پای همیشگی بسکتبال بازی کردن. اصلا توی اون سه سال تغییر نکرده بود فقط شکستگی بینی اش بر اثر خوردن توپ بسکتبال بیشتر و بیشتر شده بود. کلی ذوق کردیم از دیدن همدیگه گفت که هما هم با اونه و هما را صدا کرد. هما دوست قدیمی تری بود با هم از سوم ابتدایی دوست بودیم و بعدها هم خواهید دید که چطوری 3 سال بعد از آن توی اوج نا امیدی به دادم می رسد. فقط اسم هما سعادت یزدی را به خاطر داشته باشد. هما لاغرتر شده بود و عینکش را هم عوض کرده بود خیلی تغییر کرده بود برخلاف ویدا... بالاخره سوت زدند که برویم سر جلسه امتحان!!!! انگار زنگ ورزشه...کلی با بچه ها مسخره بازی در آوردیم و رفتیم سر جلسه. به قول فائزه" درس نخواندی عوضش روحیت خیلی خوبه".... امتحان فوق العاده ساده ای بود عین کتاب.اگر همه را حفظ کرده بودم 20 می شدم!!! اون روز واقعا روز خوبی بود چون هم دوستهای قدیمی ام را دیدیم هم تنها امتحانی که ازش می ترسیدم را بدون تقلب خوب دادم... مسخره است شاید مسخره ام کنید اما الان هم که دارم این ها را می نویسم  دلم واسه فرنوش و ویدا خیلی تنگ شده و بغض راه گلویم را گرفته...فرنوش آمریکاست و ویدا هم الان باید انگلستان باشه...هرکجا هستند تنشان سلامت، لبشان خندان... من اون موقع ها بلد نبودم که دوستهایم را چه جوری حفظ کنم وگرنه نمی گذاشتم به این راحتی از دستم بروند... هیچوقت... 

نظرات 1 + ارسال نظر
ایلناز جمعه 17 اسفند 1386 ساعت 12:08 ق.ظ

از اون مدرسه که می رفتیم توش امتحان می دادیم هیچ خوشم نمی اومد خیلی دلگیر بود :((

دلگیر مال یک ثانیه اش بود خیلی مدرسه بی خودی بود هیچی اش را دوست نداشتم به خصوص مسئولینش را

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد