آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

چرا فقط 301 ؟!!!؟؟؟

روز آخری بود که شیمی داشتیم دیگه ترم تمام شده بود. قبل از کلاس داشتیم با بچه ها تو سر و کله همدیگر می زدیم و کلاس از سر و صدا روی هوا بود. آنقدر سرگرم بودیم که اصلا متوجه ورود هدیه تهرانی(دبیر شیمی) به کلاس نشدیم. همان جا دم در ایستاده بود و به ما نگاه کرد... کیفم را نازنین بر داشته بود و درست همون موقع بود که به سمتم پرتش کرد همین که کیف را از جلوی صورتم پایین آوردم چهره خونسرد دبیر شیمی را که دم در ایستاده را دیدم و ثابت سر جایم ایستادم ...بقیه هم متوجه حضورش شده بودند و بهش نگاه می کردند دبیر شیمی با همان لحن سرد و صدای کشدارش گفت: من از جک و جونور بدم میاد این سگ و گربه ها را از کلاس بندازید بیرون ...وما از ترسمان نه توانستیم بخندیم نه عکس العمل دیگه ای از خودمان نشان بدهیم. اونروز به یک تیکه کوچیک درس و سوالات مهم و نصیحتهای مربوط به امتحان نهایی دادن گذشت و خوب یادمه که چندین بار تاکید کرد تا معنی سوال را نفهمیدید خودکارتون را بر ندارید و شروع به نوشتن نکنید. همان موقع زنگ و خورد و اون وسایلش را برداشت و رفت از کلاس بیرون منم پشت سرش بلند گفتم: شرت کم!!! بعداً از زبان ناظممان  فهمیدیم که رفته پایین توی دفتر به گریه کردن که من این همه واسه اینها زحمت کشیدم اونوقت اینجوری دستمزدم را دادند ... حق داشت کم زحمت نکشیده بود دبیر خیلی خوبی بود با اینکه من واسه کنکورم شیمی سوم را حتی یکبار هم نخوانده بودم اما توی کنکور فقط یک سوال را اشتباه پاسخ دادم اونم مسئله بود وگرنه الباقی که حفظ کردنی و استدلالی بود از بر بودم. راستش را بخواهید اعتراف می کنم که اون روز تنها باری بود که از کرده خودم توی اون مدرسه پشیمان شدم. دوست داشتم برم بگم من بودم اما به قول آیدا اون باورش نمیشه که سوگلی اش این حرف را در موردش زده باشد و حق با آیدا بود این را اون روزی فهمیدم که بعد از امتحانات نهایی ترم اول ناظممان اومد و 5 نمره های درسها را خواند تا اگر احیانا کسی اعتراضی به نمره اشد اره بداند که از 5 چقدر گرفته و الباقی اش که امتحان نهایی بوده چقدر کسری داشته. اون روز ناظممان اسم همه را خواند به جز من وقتی دفترش را بست که از کلاس بره بیرون گفتم خانم.... نمره من را نخواندید؟!! گفت: فتح الهی خواندم...نخواندم؟ و دوباره دفترش را باز کرد و با کلی مکث و به حالت سوالی گفت: 5؟؟!؟!! تا حالا ندیدم که خانم وحـ.... به کسی 5 داده باشد؟ چی کار کردی فتح الهی؟ اونم به تو؟ و همچنان که سرش را به علامت تعجب تکان می داد از کلاس رفت بیرون... به محض اینکه رفت همه ریختن سرم و آی کتک نخور کی بخور تا جا داشت همه زدنم و بشگون گرفتنم... آیدا هم گوشم را گرفت و گفت: هی می گم دوست داره سوگلیشی می گی نه؟دیدی؟ حق داشتن من یکی از امتحانهای تستی 5 نمره را توی زندگی 5 نشده بودم حتی وحـ... یکبار ازم درس نپرسیده بود حتی نمره میانترمم هم زیاد خوب نبود... اما همیشه ماها عادت داشتیم شب امتحان درس نخوانی طی سالمون را در می وردیم به قول مامان نیکو شماها درس نمی خوانید اینید اگه می خواندید چی می شدید؟؟؟؟؟!!؟؟ اون موقع بود که 3 برابر عذاب وجدان گرفتم.  وحـ.... بعد از اون جریان تصمیم گرفته بود از مدرسه ما برود اما بعد کمی اندیشیدن پذیرفته بود تنها یکی از 3تا کلاس سوم باقی مانده را ترم دوم درس بدهد نه اون هم به دلایل انسان دوستانه بلکه به خاطر تلافی. مامان دوستم که ناظم اولها هم بود اعتراف کرد که هدیه تهرانی فقط به خاطر اینکه کلاس 301 یعنی کلاس فهیمه و نجمه و سحر و مریم و رزا و الناز خیلی طی ترم گذشته اذیت کرده بودند یعنی مدام بعد از خوردن زنگ می آمدند دم کلاس ما به خصوص فهیمه ناناز و مریم و با مشت و لگد به در می کوبیدن و سر و صدا ایجاد می کردن و نمازه نماز راه می انداختند،تصمیم گرفته شیمی اون کلاس را تدریس کنه تا بلکم کمی تلافی آزار و اذیت ترم قبل را دربیاورد اما خبر نداشت در ترم بعدی من و عاطفه که خرمان از پل گذشته جایگزین فهیمه ناناز و مریم می شویم و البته که دیگه نمیشد سر ما تلافی ای در آورد.

نظرات 6 + ارسال نظر
علی دوشنبه 8 بهمن 1386 ساعت 01:29 ق.ظ http://ghost-town.blogsky.com

هان؟؟؟من فکر کنم روحیم زیاد خرابه و دچار توهم شدم.شما آپ کردی؟شایدم خواب باشم حالیم نیست.

من که سر در نیاوردم یه معلم از اون طرف جوری برخورد کنه که
مدیر جرئت حرف زدن بهشو نداشته باشه یا سر قضیه برگه سوال اشتباه اون هم کلاسیتون انطوری رفتار کنه.از این طرفم انقدر حساس باشه که با یه شرت کم گفتن به گریه بیفته.
راستی عنوان مطلبم خیلی جنایی بود.

موفق باشید.

دبیر شیمی آدم عجیبی بود توی کارش و درسش خیلی جدی بود اما آدم مهربانی هم بود وقتی که درست یادم نیست فکر کنم خواهر یکی از بچه ها فوت کرد تنها کسی که به مراسم از مدرسه رفت همین دبیر بود و طبق گفته بچه ها کلی هم اشک ریخته بود و همدردی کرده بود جدی بودن دلیل بر سنگ دل بودن نیست... به عقیده من خیلی هم آدم دوست داشتنی بود اون حرف را بر حسب عادت به چرت و پرت گویی بهش گفتم وگرنه اگر می دانستم که... هیچوقت همچین غلطی نمی کردم. آدمی را که بشه دوست داشت حتما آدم خوبیه تجربه ثابت کرده آدم بد راهی واسه دوست داشتن باقی نمیگذارد

ایلناز دوشنبه 8 بهمن 1386 ساعت 11:46 ب.ظ

ااا پس که اینطور. چطور من نمی دونستم این جریانو؟؟؟
حالا باید بگه خوب شد که منو اون سال از ۳۰۱ تبعید کرده بودن یا باید بگم بد شد؟؟؟نمی دونم!!!

فکر نکنم زیاد هم شانس باهات یار بوده باشه چون این یکی حداقل خوشگل بود به قول نیکو دید می توانستیم بزنیم اون یکی که هم اخلاقش فاجعه بود هم... بماند هرچند با تو خیلی خوب بود محض خاطره خواهرتم که شده... اما بقیه ماجراهارو از دست دادی شاید اگه توی اون کلاس بودی با تو هم همون موقع دوست شده بودم هرچند که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است...

رزا سه‌شنبه 9 بهمن 1386 ساعت 01:20 ب.ظ

من که خوشحالم چون از حضور چنین معلمی ما رو مستفیذ کردی من شیمی سوم دبیرستانمو فکر کنم هنوز یادمه!!

ایلناز جمعه 17 اسفند 1386 ساعت 11:45 ب.ظ

اااااا به به رزا خانم گل . خوشبحالت من که از شیمی کلا هیچی حالیم نبوده و نیست...

ایلناز جمعه 17 اسفند 1386 ساعت 11:47 ب.ظ

بابا مهدیه این حرفا چیه دوست که بودیم صمیمی نبودیم :)

اینم یه تعبیریه خب اما الان اصلا احساس نمی کنم که صمیمی نبودیم.انگاری هزار ساله میشناسمت

پیرایه چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 02:21 ب.ظ

من تو کلاستون نبودم!!! بودم؟ آخه اینارو کامل یادمه سگ و گربه و :)))))))))))))))))))))))))) این ناظما چرا اینجوری بودن آخه با تو که خیلی بد بودن آخی مهدیه :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد