آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

به نفع ایتام یا روباه

صبح اونروز قرار بود مسابقه بسکتبال برگزار شود. پول حاصل از فروش بلیط این مسابقه که بین تیم پیش دانشگاهی و اولها با تیم سومها بود به نفع ایتام جمع آوری شود. ولی آلودگی هوا به قدری شدید بود که دبیر ورزش مسابقه بسکتبال را به پرتاب آزاد تغییر داد و دقیقتر اینکه فقط 5 دقیقه بازی کردند و بقیه اش پرتاب آزاد بود. توی تیم سومها از بچه های ما فهیمه ناناز بود و سحر عبدهو و الهام نبوی که سحر نیامد و بازی شروع شد. من و عاطفه هم واسه دیدن بازی دوستانمان رفته بودیم اما وسطهای مسابقه بود که عاطفه به من اشاره کرد مسابقه و تشویق را ول کن تورو خدا قیافه اولها را نگاه کن. حق با عاطفه بود. سوژه زمین فهیمه ناناز بود و بیشتر توجه من و عاطفه هم به حرکات روباه بود. روباه نشسته بود و دستش را زده بود زیر چانه ا ش و به فهیمه زل زده بود و واقعا توی یک حال و هوای دیگه ای بود ... اولها از اینکه داشتند می بردند جیغ می کشیدند و لی روباه ساکت بود و دقیقا وقتی فهیمه گل زد ، نیشش تا بناگوشش باز شد و از خوشحالی یک لحظه اومد عقب و دوباره نیم خیز نشست و دستش را زد زیر چانه اش و به تماشای بازی، ببخشید به تماشای فهیمه ادامه داد... من و عاطفه مرده بودیم از خنده واقعا تابلوی لبخند ژگوند را چرا از روی مونالیزا کشیده اند؟ اشتباه کردند باید از روی روباه می کشیدند. نفر بعدی را نمی شناختیم جدید بود اما  اگر از چشمانش یک خط راست می کشیدیم درست می خورد وسط تخم چشم فهیمه ناناز.. البته ناگفته نماند که بعدا فهمیدیم اسمش شادان است و یه جورایی شد بلای جون فهیمه ناناز...بعد بازی هم مریم گلی آمد تا بلیط مسابقه را بفروشد و صاف هم از بین اون همه جمعیت آمد سراغ من و عاطفه. عاطفه یک بلیط خرید و شروع کرد با الهام حرف زدن و رفت.من و فهیمه ناناز هم گلاب به رویتان رفتیم w.c. بین راه داشتم جریان روباه را تعریف می کردم که باز مریم گلی سیریش شد که یکی دیگه هم بخر...گفتم 5 تا بلیط می خرم به شرط اینکه چشمانت را ببندی و صاف بایستی تا یک کاری را انجام بدهم... راستش را بخواهید قبول که کرد هیچ ، خوشحال هم شد. بیچاره با خودش نمی دونم چی فکر کرده بود اما من تلافی 3 روز پیش را فقط می خواستم سرش در بیاورم. سه روز قبل، بعد از تعطیلی مدرسه ما توی کوچه منتظر آقای حیدری ایستاده بودیم. سرویس مسیر هروی که مریم گلی هم داخل آن بود حرکت کرد و از کنار ما گذشت در این بین مریم گلی با کتابی که توی دستش بود از پنجره سرویس آویزان شد و یکی محکم کوبید تو سر من. حالا وقت تلافی بود. چشمانش را که بست با کتاب شیمی ای که دستم بود یکی زدم توی ملاجش. وقتی چشمانش را باز کرد توی چشمانش اشک جمع شده بود. نگاهش کردم و گفتم توروخدا گریه نکن چیزی که عوض داره گله نداره... البته مریم گلی غدتر از این حرفها بود که گریه کند (واسه همین بود که وقتی دبیر شیمی توانسته بود اشکش را در باورد من مطمئن بودم که مسئله مهمی است) اون هم راهش را کشید که بره وسط راه بود که برگشت و گفت: انتظار داشتم بــــــــــــــــــــــــــــــــــــوسم کنی ...گفتم چی؟بوست کنم؟ و گذاشتم دنبالش اگر مریم فقیه جلویم نگرفته بود حتما می گرفتمش و اونوقت خدا داند که چی می شد... بقیه روز هر وقت مریم گلی من را می دید یا پشت دوستانش قایم می شد یا تا کمر خم می شد و تعظیم می کرد... زنگ نمازهمان روز بود که لیلا کاظم زاده حالش خیلی بد شده بود هم روزه بود هم صبحش رفته بود آندوسکوپی و حاضر هم نبوده روزه اش را بخورد با اینکه همه بهش می گفتن که روزه ات باطله اما خب نخورده بود تا اون موقع که حالش خیلی بد شده بود و پیرایه تصمیم گرفته بود با زور هم شده روزه اون را باز کنه... پیرایه مدام از ما می پرسید بچه ها کی یه چی شیرین داره؟...ما هم بسکه گفته بودیم نداریم کلافه شده بودیم دست آخر گفتم:عاطفه داره... پیرایه به من نگاه کرد و خواست بره سراغ عاطفه که اونور حیاط بود که من ادامه دادم :عاطفه یک دونه شیرین داره... و همه زدند زیر خنده و پیرایه هم یکی من را زد که بی موقع شوخی نکنم...خب تقصیر من چیه که دلداده عاطفه اسمش شیرین بود...

نظرات 12 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 27 آذر 1386 ساعت 08:39 ق.ظ http://ghost-town.blogsky.com

من یه بار سر اینکه لبخند ژگوند همون لبخند مونالیزاست با یکی بحثم شد اما بالاخره بهم ثابت کرد که تابلو لبخند ژگوند از صورت یک پیرمرد کشیده شده و اسم تابلو مونالیزام همون مونالیزاست.اما شما باز منو به شک انداختید..
راستی جدا دارم به این نتیجه میرسم که احتمالا فقط مدرسه شما اینجوری بوده.چون شاید من تا حالا توی مدرسه دخترونه نبودم اما سرویسای دخترونه رو تو خیابون دیدم .هیچ وقتم پیش نیومد ببینم یکی تا کمر از پنجره بیرون و داره تو صورت مسافر ماشین کناری میکوبونه.یه نمه ها فقط یه نمه شوخی هاتون لطیف تر بود بد نبود.

من اون موقع که این مطلب را نوشتم به این مسئله اطمینان داشتم اما وقتی شما گفتید من را هم به شک انداختید واسه همین هم از برادرم که استاد دانشگاه است و اتفاقا هنر هم تدریس می کند پرسیدم و اون بهم اطمینان داد که تابلوی لبخند ژگوند را از روی مونا لیزا کشیده شده... دوما نمی دونم من بد نوشتم یا شما کم دقت خوانده اید من نگفتم که سوار ماشین دیگه ای بوده ام و مریم از توی ماشین دیگری توی سر من زده...ما توی کوچه منتظر سرویس ایستاده بودیم و ماشین اونها از کنار ما رد شد و یادم هم نمی آید که گفته باشم کار مریم یک شوخی معقول بوده است. من همون موقع هم قدر شما از کار مریم تعجب کردم

علی سه‌شنبه 27 آذر 1386 ساعت 06:36 ب.ظ http://ghost-town.blogsky.com

دوما نمی دونم من بد نوشتم یا شما کم دقت خوانده اید




بله به مرور به این مطلب میرسید که من بسی کم دقت و بی دقتم .حالا شما هی اصرار کنید من آدم بادقتیم.
............
هان !!!!!!!!!
اصلا بی خیال لبخند ژگوند.اصلا این تابلو از رو صورت من کشیدن.من که حسابی گیج شدم.

انسان جایز الخطاست... لبخند ژگوند را هم مطمئن باشید که جوابش همینه

انوری ثانی چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 08:23 ب.ظ http://khateratam-dar-karam.persianblog.ir

ماشاالله چه سرعتی دارید در به روز کردن وبلاگتون .
من به خاطراتتون نمی رسم.
من چیکار باید بکنم؟؟؟ نظم خاصی در به روز کردن دارید؟؟؟؟
نه اصلا هر بار به روز می کنید خبرم کنید ( لبخند ) !!!!!
خوش به حالتون چقدر بزن و بکوب داشتید؟؟؟ ما که همش کنترل میشدیم . وای از دست مدیر و معاون هامون . هنوز هم ازشون می ترسم ( چشمک)

سعی می کنم به روز باشم تا اونجا که می توانم اما نه برنامه خاصی ندارم...ممنون که بهم سر می زنید

علی اکبر پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 01:49 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
ممنون از اون آدرسی که دادی .
بالاخره قهرمان کی شد توی این مسابقه خیریه...به نفع ایتام تموم شد یا روباه؟
موفق باشی

به نفع ایتام و البته که روباه هم هیچوقت برنده نشد

هنر معلمی پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 04:34 ب.ظ http://honaremoalemi.blogfa.com

با سلام
داشتم وب جناب انوری می دیدم که به شما رسیدم
از آشنایی با شما خوشحالم.

هنر معلمی پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 09:04 ب.ظ http://honaremoalemi.blogfa.com

با سلام
از ارائه نظر گرانقدر شما متشکرم
ولی حرف آن پدر گرامی آن بود که اصلاْ بابا بچه من بلانسبت خنگ. حداقل در این مدت که خدمت شما دبیر محترم رسیده است باید نکته ای حرفی سخنی چیزی یاد گرفته باشد .
و نمره صفر شما یعنی هیچی.
در واقع این سوال خانواده ها از معلم و مدرسه است.
در این مواقع همچون این مورد به خصوص خانواده ها دانش آموز
را به فعالیت بیشتر دعوت می کنند.
اما ما معلمها در برابر این پرسش چه جوابی داریم؟
پیشاپیش عیدتان مبارک باد

علی اکبر جمعه 30 آذر 1386 ساعت 07:01 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام

شب یلدای خوب و خوشی برای شما در کنار خانواده تان آرزومندم

موفق باشی

محمود شنبه 1 دی 1386 ساعت 02:26 ب.ظ

سلام
من از دوستای دانشگاه سحر عبدهو هستم.
اگه خبری از ایشون دارین که الان کجان و من چه جوری می تونم پیداشون کنم حتما بهم بگین. لطفاَ

من ایمیلتون را بهشون دادم بهتون ایمیل میزنن... اینم یه راه پیدا کردن دوستان قدیمیه.. خوشحالم که وبلاگم به یک درد دیگری هم خورد به جز تجدید خاطرات

علی یکشنبه 2 دی 1386 ساعت 07:45 ب.ظ http://ghost-town.blogsky.com

شما زنده اید؟
نکنه طرح ترور کمیته ما جواب داده و شما ترور کرده.
شایدم خاطراتتون ته کشیده.
بابا شما کجایید؟
خاطره خونمون کشید پایین.

نه بابا گرفتاری زندگی راستش را بخواهی شب یلدا و برگشتن دوست جونم فهیمه از آلمان و .. همه مزید بر علتند

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 08:11 ب.ظ

مطمئنا به نفع روباه ه ه ه ه :)))))))

پیرایه چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 02:26 ب.ظ

وای مهدیه همه این خاطررو یادمه کامل به غیر آخرش که خودم بودم:)))))))))))))))))))))))))))))

یعنی صرف نداره یادت باشه شاید منظورم را بد نوشتم سوء تفاهم نشه؟؟!؟!؟ یکی به بازویم زدیفکر نکنم اگه اون موقع با جفت پایت هم رو من میپریدی زیاد اذیت میشدم...

پیرایه چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 02:27 ب.ظ

اسمش خیلی باحالههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
به نفع ایتام یا روباه:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد