آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

مرینوس استرالیایی

زنگ تفریح بود و من توی کلاس نیکو اینا بودم و با  بقیه بچه ها داشتیم می زدیم و می رقصیدیم. گل سرسبد رقص هم پیرایه و فهیمه ها بودند و عاطفه هم روی میز رینگ گرفته بود و الباقی هم داش داش را می خواندند ..." داش داش ، داش داش داشم من ، تا کی بی تو باشم من ، مامور گمرکم من  تومامورا تکم من ...." و  واقعاً فهیمه ناناز هم تمام هنرش را واسه باباکرم رقصیدن به کار گرفته بود که یکهو در کلاس باز شد و یه دختره اولی که هیکل درشتی داشت و موهای وزوزی نافرم و کلاً بچه لات اولها بود اومد توی کلاس و با صدای نخراشیده ای داد کشید : لیلا کاظمی کیه؟ لیلا کاظم زاده از بین بچه ها اومد بیرون و گفت: منم.کاری دارید؟ اون دختره گفت: آره توپ والیبال را بده می خواهیم بازی کنیم. لیلا گفت: توپ خودمه می خواهیم بازی کنیم نمی خواهم بدم. دختره گفت: وا شما که دارید می رقصید بازی نمی کنید. تازشم خانم ورزشمون! گفته می تونید برید از لیلا بگیرید. لیلا گفت: بله می توانستید البته اگه با قلدری نگفته بودی بهت می دادمش اما حالا نه نمی دمش. دختره گفت: نمی دیش؟ و چند قدم به حالت شاخ و شونه اومد جلو. اینجا بود که من و عاطفه مداخله کردیم و رفتیم جلوی دختره ایستادیم. گفتم: مگه نشنیدی چی گفت؟ نمی خواهد توپش را بده .از کلاس ما برو بیرون.  عاطفه هم یه شاخ و شونه ای کشید و دختره گفت: الان لوتون می دهم. لیلا گفت: برو هر غلطی می خواهی بکن بع بعی و دختره عصبانی رفت بیرون با دوستاش و در را کوبید. به محض اینکه در بسته شد کلاس رفت روی هوا از خنده و هر کی یه چیزی می گفت. یکی بع بع می کرد یکی می گفت حیف بع بعی ، یکی می گفت گائ بهتر بود واسش ....ولی از همه باحالتر اسمی بود که مریم فقیه روی دختره گذاشت..."مرینوس استرالیایی"... مرده بودیم از خنده هنوز خنده هامون تمام نشده بود که ناظم اولها وارد کلاس شد و گفت: اینجا چه خبره؟ کی به این گفته گوسفند؟ لیلا گفت: کسی نگفت گوسفند... دختره گفت: اِ خانوم دارن دروغ می گن و لیلا ادامه داد: گفتم بهش بع بعی ....و همگی زدیم زیر خنده و لیلا شروع کرد جریان توپ خواستن دختره را تعریف کردن و عاطفه هم وسطش هی پارازیت میداد که مگه خانم .... (مدیر مدرسه را می گم ) ورود اولها را به کلاس سومها قدغن نکرده؟ چرا این اومده تو کلاس ما؟... ناظم اولها به دختره گفت برو بیرون و یه نگاهی به من و عاطفه کرد و گفت ولی کلاس شماها هم  اینجا نیست که شاخ و شونه می کشید. گفتم: لزومی نداشت یادآوری کنید یادمون هست. و عاطفه با خنده گفت: چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار... و ناظم اولها خنده کنان بیرون رفت و یه دعوا حسابی اولها را کرد هرچند که بعدش کارمون را به ناظم خودمان گزارش داده بود و اون هم اومد وکلی نصیحتمون کرد که شماها باید الگو باشید!!!! ولی خداییش ازاون روز به بعد مرینوس استرالیایی شد یکی از سوژه های باحال و دست به نقد واسه ماها. حالا بماند که بعداً از عاشق پیشه های عاطفه شد!!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
مهداد جمعه 25 آبان 1386 ساعت 06:37 ب.ظ http://mahdad-n.blogsky.com

سلام
برد تیم استقلال رو تبریک میگم

ایول مرسی همین طور به تو دوست خوبم

پیرایه چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 09:09 ق.ظ

وای مهدیه خیلی خدا بود اون روز من ۱۰۰ سال اینارو یادم نمییاد ولی وقتی می خونم انگار همین چند روز پیش بود اینارو باید کتاب کنیم البته چاپ نمی کنن میگن برا بچه دبیرستانی ها بدآموزی دارههههه نه آخه اونام مظلوم..........!!!!!!!!!
چه داستانایی بود اصلا اولیارو خوب یادم نمییاد.

منم اگه اون موقع ننوشته بودم ۱۰۰ سال یادم نمی آمد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد