آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

ترور؟؟!؟!

سر کلاس حسابان نشسته بودیم که سر وصدای بیرون کلاس حواس همه را پرت کرد حتی دبیرمان را... خداییش مرده بودیم از خنده. این اولهای مسخره داشتن با هم جنگ و دعوا می کردن یکی می گفت " این کلاس مال منه" یکی دیگه می گفت " نه این کلاس را من باید برم" و ... خلاصه محشری به پا بود. دبیرحسابانمان  ناگفته نماند که از این دبیرهای باحال بود. این دبیر حسابان جیگر من بود بسکه ماه بود البته نه به روشنی ماه!!! ما بهش می گفتیم آفریقای جنوبی. آخه شبیهشان بود واسه همین هم می گم نه به روشنی ماه اما خیلی خوب و مهربان بود و واقعاً کارش را هم بلد بود. حسابان را بی نقص یاد می داد من که همون سر کلاس یاد می گرفتم. در یک جمله بیشتر بچه ها دوستش داشتند یا درستتر اینکه کسی نبود که ازش بدش بیاد. خلاصه آفریقای جنوبی هم دست از درس دادن کشید و ایستاد تا ببینه این جنجال کی تمام میشه....از اونجایی که آدم با مزه ای هم بود چندتا تیکه هم پراند که خنده ماهارو بیشتر کرد." این ها می خوان کسی را ترور کنن که این قدر اصرار دارن بیایند تو؟"... بالاخره در کلاس زده شد و روباه با سربلندی و شاد از پیروزی در مبارزه وارد کلاس شد. در تمام مدتی که توی کلاس بود آفریقای جنوبی اون را با نگاه و یه لبخند عجیب دنبال می کرد اما اون این چیزها حالیش نمی شد و تو حال و هوای خودش بود. دفتر غایبی ها امضا کرد و همه ما منتظر بودیم که روباه یه حرکتی انجام بده . این همه جارو جنجال بی دلیل نمی توانست باشه و بالاخره وقتی روباه می خواست از کلاس بره بیرون دو دستی یکی به سمت من و یکی به سمت فهیمه تنبد فرا(ما بهش می گفتیم تنبد ترقّه) شروع کرد به بای بای کردن حتی نزدیک بود دفتر حضور غیاب بیفته. با این حرکتش کلاس که برای چند لحظه ساکت شده بود دوباره از خنده پر شد. وقتی رفت بیرون آفریقای جنوبی گفت: اگه اون همه سر وصدا مال همین بود می گفتن که بگیم بیان تو و دوتا بای بای کنن و برن و یه نگاه معنی داری به من و تنبد ترقه کرد و راه افتاد آمد ته کلاس بالای سر من و سرش را کرد توی دفتر من و گفت : ادامه درس !!!! من موندم این واسه چی همیشه این کار را می کنه؟ همیشه میاد ته کلاس و سر گنده اش را می کنه توی دفتر من و نمی دونم دنبال چی می گرده اما خداییش اون روز برای اولین بار  جلوی یه معلم خجالت کشیدم البته از حرکتی که نیوشا روباهه کرده بود. اون روز باز من خروجی داشتم و موقعی که داشتم از مدرسه می رفتم بیرون پیرایه جلویم را توی حیاط گرفت که امروز نمیای سر کلاس حسابان ما؟ گفتم : نه من غلط بکنم ... واقعاً هم همین طور بود.طاقت اونجا بودن را نداشتم .جای من دیگه توی اون کلاس نبود من دیگه مال 302 بودم... امروز بالاخره این باورم شد...

نظرات 1 + ارسال نظر
پیرایه چهارشنبه 12 تیر 1387 ساعت 10:19 ق.ظ

چرا نیومدی سره کلاس ما:( آخ آخ آخ . یادم اومد معلم حسابانو آره خیلی خوب بود دنبال حاشیه نبود خوبم درس می داد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد