آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

تست جارو

اونروز 304 زنگ آخر خروجی داشت ولی من ونجمه کلاس داشتیم. فائزه و پردیس هم گفتن می مانند که تست بزنن.( گفتم که فائزه درس خوان بود و پردیس هم سعیش را می کرد که عقب نیفته) خلاصه زنگ نماز شد و من ونجمه رفتیم یه سری به فائزه اینا بزنیم . وقتی از در وارد کلاس شدیم ، دیدیم پردیس جارو به دست ایستاده و فائزه هم داره با خاک انداز آشغال ها را میریزه توی سطل زباله !!؟!؟ من و نجمه را می گویید با هم زدیم زیر خنده. عجب تستی می زدن اینها. فائزه مدام می گفت بسه مهدیه نخند تقصیر ما چیه. ناظم اومد و گفت که کلاس را جارو کنید. اما حرفهای فائزه فایده نداشت و من افتاده بودم رو دنده خنده و مسخره بازی. کلی سر به سرش گذاشتمشون تا زنگ خورد و رفتیم سر کلاس. عصر هم به پریسا زنگ زدم و یه کم از وضعیت جدید مدرسه و اتفاق خیلی ناراحت شدم و اولها واسش گفتم و خندیدم و پریسا هم مدام می گفت : به تو که بد نمی گذره و من بیشتر می خندیدم و اون حرص می خورد. نمی دونم چرا پریسا نمی خواهد من را اون جور که هستم باور کنه. من چه احتیاجی به دوستی های رو معده ای دارم تا وقتی دوستهای واقعی مثل اون و بقیه دارم؟

نظرات 2 + ارسال نظر
پریسا پنج‌شنبه 17 آبان 1386 ساعت 08:53 ق.ظ

وای راست میگی؟؟؟!!!!....میدونستم......
اما من باورم نمیشه که به تو خیلی خیلی خوش نمیگذشت!!!!دارم میبینم دیگه.......

نمی گم بهم بد می گذشت اما از اون لحاظ چیزی به ما نمی ماستید که تو فکر می کردی...فقط خنده نسیب ما می شد و بس

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 06:50 ب.ظ

ببیبن میخوام یه چیزی راجع به نجمه و نیکو بنویسم ولی هیچ ربطی به این خاطره نداره
نجمه یه دختر قد بلندی بود که تو سرویس ما بود البته سرویس که چه عرض کنم یه ماشین شخصی بود که مارو میبرد مدرسه و می اورد خلاصه ما هیچ وقت با هم دوست نبودیم صرفا هم سرویسی بودیم ولی من هر وقت نجمه رو تو مدرسه می دیدم با دوستش که همون نیکو باشه داشتند تند تند حرف می زدن همیشه در حال پچ پچ کردن بودن حتی وقتی نجمه می اومد تو ماشین فرصتی که تا آقای راننده بیادو حرکت کنه رو هم از دست نمی دادن و نیکو می اومد و از دمه پنجره باهم حرف می زدن:)))
من برام همیشه سوال بود که چقدر مگه دو نفر می تونن با هم حرف داشته باشن!!! من و الناز و رزا که با هم اونقدر حرف نمی زدیم بازم گاهی وقتا سکوت می کردیم و هیچ کس چیزی نمی گفت
خلاصه بنظرم این قضیه خیلی جالب بود همیشه. حالا بگین ما هم بدونیم چی می گفتید به هم؟؟؟

غیبت می کردن... این را می گم خود نجمه یا نیکو جوابتو بدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد