آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

فینال

فردای اون شب امتحان زیست داشتیم. نهایت سعیم را کرده بودم که بیشتر کتاب را تا ساعت 15/11 که مسابقه فینال جام باشگاه های اروپا شروع می شد، تمام کنم. فکر کنم اونهایی که اهل فوتبال هستن همگی اون بازی فوق العاده را دیده باشن و یادشون مانده باشد. من خودم از زمان راهنمایی طرفدار پر و پا قرص منچستر یونایتد بودم و این موضوع دقیقاً بر می گرده به زمانی که اریک کانتونا در اوج بود و من همیشه بازی خشن اون را می پسندیدم. اون شب هم نشسته بودم تا بازی تیم مورد علاقه ام را با بایر مونیخ نگاه کنم. درست 26 may 1999 .

بازی شروع شد اولین گل را منچستر زد بلافاصله بایرمونیخ جبران کرد. منچستر گل دوم را هم زد و بایر این بار نه تنها جواب اون گل را داد بلکه یه گل دیگه هم زد تا 3 به 2 در دقایق پایانی جلو بیفته. اعصابم خیلی بهم ریخته بود. در همون دقایق پایانی بود که الکس فرگوسن دو تعویض همزمان انجام داد. یورک و کول که زننده های دو گل منچستر بودن و نوک حمله به حساب می آمدند از زمین بیرون کسید و شرینگهام و سولدشر را در همان پستها وارد بازی کرد. درست دقیقه 90 بازی که شریگهام گل تساوی را زد و همه را دل خوش این کرد که بازی به وقت اضافه که نه پنالتی کشیده میشه اما دقیقاً دقیقه 91 بود که سولدشر با زدن گل چهارم خیال همه را راحت کرد. وقتی گل را زد می خواستم داد بکشم از خوشحالی اما چون مامان اینا از نیمه دوم دیگه خوابیده بودند نتوانستم این کارو بکنم. چهره ناباور اعضای تیم بایر که چگونه در مدت تنها 2 دقیقه بازی برده را باخته بودند دیدنی بود و فرگوسن از شادی روی پا بند نبود... داستان به همین جا ختم نمیشه. فردا صبح توی مدرسه بلوایی به پا بود نجمه و نیکو مدام اینور و اونور می پریدن و سولدشر سولدشر می گفتن. پریسا تقریباً کتاب زیست را داغون کرده بود بسکه از شدت خوشحالی اینور و اونور کوبیده بودش.پیرایه به محض اینکه از در وارد شد با اون سیم پلاک توی دهنش چنان جیغ و دادی راه انداخت و پرید بغل پریسا که نگو نپرس. بماند. هر کی اونروز از جلوی مدرسه ما رد شده باشه باور کرده که  اینجا یه مدرسه پسرانه است از هر طرف صدای داد و بیداد ونقد بازی دیشب می آمد حتی وقتی سر جلسه امتحان زیست بودیم تنها صدایی که می شنیدیم صدای بچه ها توی حیات بود. روز به یاد ماندنی بود. اینم نا گفته نماند که من همان امتحان زیست را در کمال ناباوری 20 گرفتم!!!

بگذارید یه کم توضیح اضافه هم از فوتبال دوستی بچه های خودمون بگم. بیشتر بازیهای مهم را تا دیر وقت نگاه می کردیم و هیچ صحنه حساسی توی بازی را فراموش نمی کردیم به خصوص نیکو و پریسا و نجمه و به طور کلی توی اکیپ ما بیشتر بچه ها طرفدار منچستر و رئال مادرید بودن.درستر بگم طرفدار گیگز و بکهام و mcmanaman و مایکل اُوِن و گری نویل و... بودن. نیکو ونجمه گیگز و پریسا هم mcmanaman... منم طرفدار پیتر اشمایکل بودم و هنوزم می گم که یکی از بهترین دروازه بانها بوده. شاید اصلاً به همین خاطر بود که در دوران دانشجویی دروازه بان تیم فوتسال دانشگاه شدم که البته به دلیل شکستن قوزک پایم توی یکی از مسابقات واسه همیشه با این ورزش خدافظی کردم ولی هنوزم بیننده خوب مسابقه های منچستر هستم با اینکه دیگه پیتر اشمایکلی نیست. بچه ها بیشتر طرفدار تیمهای انگلیسی بودن وقتی پای تیم ملی به میون می آمد همه طرف انگلیس را می گرفتن،پیرایه بود که ایتالیا را با هیچ تیمی توی دنیا عوض نمی کرد...

این تصویرها هم مربوط به نامه ایست که پریسا سال بعد برای ما نوشت و یادآوری کننده این روز خاص به ما بود. گفتم بد نیست اینجا بگذارمشون

 

    

 

 

 

  

 

نظرات 3 + ارسال نظر
پریسا پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 09:22 ق.ظ

این یکی از خاطراتی بود که دیگه تا آخر عمرمون هم تکرار نمیشه...آخه کدوم دخترایی مثل ما بودند؟؟!!!...الآن هم هروقت که پای تماشای فوتبال میشینم(...که خیلی بعیده...)یاد هیجان اون روز و فوتبال دوستیمون میافتم...در ضمن یادمه که نیکو و نجمه سر عشق دزدی هاشون با هم کل میکردند...

ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 06:20 ب.ظ

من هیچ وقت اهل فوتبال نبودم:((

ندا پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1387 ساعت 07:38 ق.ظ

اگه جای تو بودم به جای فردوسی پور می رفتم گزارش فوتبال می دادم خیلی بهتر از اون گفتی

قربون دستت مرسی امیدوارم کردی اگه از کار بی کار شدم می رم سراغ این کار(:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد