آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

آنچه بر ما گذشت

خاطرات من و دوستان دبیرستام از سال ۱۳۷۶ به بعد

عاقبت آزشیمی

روز آخر بود. هدیه تهرانی مارو برد آزمایشگاه بالاخره و شروع کرد کیمیا گری. اینو با اون قاطی می کرد. اونو با این قاطی می کرد.آتشفشان درست می کرد. کف صورتی درست می کرد و... توی این هیر ویر فضولی من گل کرد و از اون محلول که باهاش کف درست می کرد ریختم توی ظرفی که تویش پر یه پودری بود و کف کرد و از لیوان ریخت بیرون و میز را پر کرد و روی زمین ریخت و هدیه تهرانی  فقط منو نگاه می کرد گفت همگی بالا.من موندم و اون اومد جلو . فکر کنم یا از ترس رنگم پریده بود یا از شدت خجالت سرخ شده بودم. نمی دونم وقتی رسید بهم گفت دیگه توی آزمایشگاه چیزی را الکی با هم مخلوط نکن شانس  آوردی که اینا بی خطر بودن. بعد آرام گوشمو گرفت و برد کنار اتاق و یه سطل و خاک انداز داد که کفها را جمع کنم و گفت زود بیا کلاس فقط بپا به لباست نریزه رنگش میره. وقتی رفت یه نفس راحت کشیدم احساس بدی نداشتم. زودی اونارو جمع کردم البته مسئول آزمایشگاه هم کمکم کرد و رفتم بالا دیدیم همه دست به سینه نشستن و دارن دونه دونه اسمهاشون را میگن و هدیه تهرانی یه چیزی تو دفترش می نویسه. به من که رسید ازم رد شد.با خودم گفتم کارم تمامه.انداخت منو. کارش که تمام شد دفترشو داد به مونا فرجی که مبصر کلاس بود و نیمکت جلو معلم می نشست و از این ناز قشنگ ها بود و اون هم اسمها را با نمره ها خواند همه 19 بودند به جز چند نفر.من،مریم،عاطفه،فهیمه که بهمون در کمال ناباوری 19.5داده بود و مسعوده بغل دستی مبصرکه بهش بدبخت را 18.5 داده بود.ما ازش خوشمان نمی اومد شاید اون هم این نظر را داشته. خدا داند. کلاً باور نکردنی بود واسه به خصوص سومها که هدیه تهرانی همچین بزرگواری در حقمون کرده. هفته قبل از روی یه کتابی ازمون امتحان گرفته بود و همه بلا استثنا گند زده بودیم. اگه قرار بود به اونا نمره بده بالاترین نمره شاید 10 می بود اما نمی دونم به چه حسابی نمره داده بود.آهای خانم معلم  خودت می دونی کی هستی اگه یه روز اینو خوندی جوابمو بده. باشه؟

نظرات 2 + ارسال نظر
ایلناز یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 04:02 ب.ظ

پس راستی راستی دوست داشته ها. ای کلک...

چرایش را نمی دونم اما می دونم داشت وگرنه از اون کاری که من بعدا سرش آوردم ناراحت نمی شد

پیرایه سه‌شنبه 11 تیر 1387 ساعت 04:21 ب.ظ

خیلی خوش تیپ بود ولی کلاسش ترسناک بود یه بار باز یادم نیست کیا بودن شبنم بود فکر کنم با لیلا یا پریسا از لیلا می پرسم دقیقشو .تو کتاب هم چیز مینوشتن می خواست بندازشون بیرون اونام نمیخواستن برن بعد گفت می خوای بیام دستتو بگیرم باهات تانگو برقصم برو بیرون کاملشو برات مینویسم.:)

این خاطررو نوشتم اگه تانگو را توی بلاگم سرچ کنی پیداش میکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد